سيصد و شصت نکته (کاربردی) در تفکر

به ياد سيصد و شصت روز مظلومانه زندانی شدن استاد ايليا

Sunday, May 06, 2012

نکته 236: پل عشق، چگونگی ارتباط افکار و احساسات


 تا چه حد میتوانید احساسات خود را کنترل کنید؟ آیا تاکنون فکر کرده اید که چرا یک فرد میتواند در ملاءعام و بدون نشانه ای از فشار اعصاب صحبت کند، درحالی که دیگری تحت فشار مچاله میشود. یا چرا ورزشکاران نخبه میتوانند برای تصاحب مدال طلای المپیک بر اعصاب خود مسلط باشند، درحالی که دیگران نمیتوانند؟
بنظر میرسد که حتی با تجربه کافی هم برخی افراد با احساسات خود کنار آمدن را نمی آموزند. اصل این درون نگری از مطالعه روانشناسی بحث انگیزی در سال 1973 بنام "پل سست" سرچشمه گرفته: پل عشق. تحقیقات بدین وسیله انجام پذیرفت که خانم جذابی، برای پر کردن اوراق نظر سنجی از آقایان متعددی که بدلیل عصبی بودن برای این مطالعه انتخاب شده بودند، خواست که از روی یک پل پرنوسان و خطرناک قدیمی با نرده های بسیار پایینتر از دسترسی و فرسوده و بروی رودخانه ای پرخروش با ارتفاع 60 متر، عبور کنند. بعد از انجام نظرسنجی، این خانم شماره تلفنی به آقایان شرکت کننده داد که درصورت تمایل میتوانستند نتایج مطالعات را با جزییات بیشتر دنبال کنند. کمی بعد از این، خانم جذاب محقق دیگری در وسط پلی محکم و امن و بدون نوسان بروی یک جریان کوچک آب و با ارتفاع خیلی کم، همین آزمایش را انجام داد و باز هم شرکت کنندگان مرد شماره تلفن دریافت کردند
یکی از کلیدهای آزمون این بود: چند نفر از این آقایان شرکت کننده با خانمها تماس خواهند گرفت. با خانمی که در روی پل امن ایستاده بود، تنها 2 نفر از 16 شرکت کننده تماس گرفتند، اما با خانم اولی که روی پل مرتفع خطرناک ایستاده بود، 9 نفر از 18 شرکت کننده تماس حاصل کردند.  چه چیزی درمورد پل خطرناک باعث تماسهای بیشتر شد؟ ترس تبدیل به جاذبه شد
توضیح محققان این مطالعه این بود که چگونگی برچسبی که ما بر احساسات خود میزنیم، مهم است و نه فقط خود احساسات ما به تنهایی. در این آزمایش، آقایان روی پل خطرناک، استرس و دلهره بیشتری نسبت به آقایان روی پل امن داشتند و استدلال این است که آنها این احساس فیزیکی را برای خود به جاذبه تفسیر کردند، که باعث تماسهای تلفنی بعدی شد. بنابراین ترس تبدیل به جاذبه شد
این توضیح برای این درحال حاضر بحث انگیز است، چراکه باعث مطالعات بعدی شد که بندرت توانایی تفسیر مجدد تبدیل احساسات منفی مانند ترس به احساسات مثبت مانند جاذبه را داشتند. درواقع، برخی از مطالعات نشان دادند که در شرایط ویژه این حالت امکان پذیر است. درحال که ما میتوانیم تبدیل احساسات مثبت، به احساسات مثبت متفاوت دیگر و همینطور احساسات منفی را به احساسات منفی دیگر تفسیر کنیم. و مطمئنا احساسات فیزیکی خنثی میتوانند به هر دوصورت تفسیر و تبدیل شوند. به همین دلیل است که یک فنجان قهوه قوی و اثرگذارنده میتواند به شوق و شعف و یا آزردگی و تحریک منفی عصبی منجر شود، این بستگی به چگونگی ادامه روز شما دارد
برای یک مثال بیش از اندازه محرک؛ درمورد احساس فیزیکی سواری بر روی رولرکاستر چه فکر میکنید؟  تفاوت زیادی به اینکه به طرفمان حمله شود ندارد. عرق میکنید، زانوها سست و لرزان میشوند، تپش قلب تند میشود و دل و روده هایتان بهم میریزد. اما تجربه ای است که یکنفر برای بدست آوردن آن پول پرداخت میکند و دیگری از آن دوری میجوید. البته در هر تجربه ای تفاسیر و تعاریف کاملا متفاوتی وجود دارد
برگشت به بخش اصلی: سخنرانی که برای تفسیر مجدد اعصاب خود بعنوان یک هیجان پیش بینی شده و احتمال زیاد بهتر انجام دادن کار خود تلاش میکند و آنهایی که این نشانه ها را به فرار و پنهان شدن، تفسیر میکنند. و با استفاده از همین شیوه، ورزشکاری که با کارکرد روی اضطراب خود، تلاش میکند که آنرا به جریان بهتری در مسابقه خود و در مقابل ورزشکاری که اجازه میدهد اضطرابش بر او غلبه کند، بیندازد
احساسات ما، تنها در درون ما اتفاق نمیافتند و مانند حبابهای غیر قابل کنترل از عمق به بالا نمایند. این احساسات مانند افکار آگاهانه، بستگی به چگونگی تفسیر ما از آنها، اثرگذار بروی رفتار ما هستند. احساسات، متضاد با عقلانیت نیستند. آنها بخشی از عقلانیت و پاسخهای چگونگی تفکر ما هستند. درحالی که احتمالا تحقیقات دراینمورد ناقص هستند، ولی ایده های خلاق پشت این آزمایشات ناقص نیستند: چگونگی برچسب زدن و تفسیر احساسات ما، توانایی تغییرات اساسی از تجارب را بوجود میآورند

مترجم: فرشاد سجادی
منبع:
http://www.spring.org.uk/2012/04/what-the-love-bridge-tells-us-about-how-thoughts-and-emotions-interact.php   

  

Saturday, May 05, 2012

نکته 235: چگونه میتوان یک رهبر بزرگ شد؟


آیا میخواهید که دیگران را رهبری کنید؟ خوب، دراینمورد که چه چیزهایی باعث میشود که یک رهبر بزرگ ساخته شود، نوشته ها و گفته های بسیاری وجود دارند. اینهم مختصری از آنها
اینها عواملی هستند که از نظر روانشناسی، سازنده رهبران خوب هستند
یک- قاطعیت: رهبران خوب تصمیم گیریهای مکرر دارند و به آنها معتقد هستند. در هنگامی که عدم قاطعیت وجود دارد (یا وقتی که وجود ندارد)، رهبران خوب تصمیم میگیرند و مسئولیت آنرا میپذیرند
دو- صلاحیت: رهبران میباید منابعی را برای گروه خود تهیه کنند. در دوران ماقبل تاریخ، رهبران بهترین شکارچیان قبیله خود بودند. امروزه، صلاحیت داشتن به معنای داشتن استعداد نفوذ بروی دیگران است
سه- تمامیت و یکپارچگی: رهبران قابل اعتماد، توانایی افزایش کارکرد، رضایت و تعهد پیروان خود را دارند. احترام، محصول یکپارچگی است
چهار- چشم انداز: پیش بینی چشم انداز راه و مسیر، بسیار حیاتی است، این به افراد هدف و انگیزه مشترک برای استقامت اهدا میکند. بدون یک چشم انداز، پیروان از دست داده میشوند
اگرچه، یک رهبر بزرگ (مانند آنگ سان سوچی) الزاما نباید یک مدیر خوب باشد، ولی زمینه های مشترک بسیاری وجود دارند
این چهار عامل بالا از مطالعات بروی یکهزار شرکت تجاری که بوسیله مدیران اجرایی خود متحول شده اند، بدست آمده است. این تحقیقات همچنین دو عامل دیگر که رهبران بزرگ دارا هستند را اینگونه تعریف میکند
یک- فروتنی: تاثیر گذارترین رهبران خودنمایی نمیکنند، آنها فوق العاده متواضع و فروتن هستند
دو- پشتکار و استقامت: رهبرانی که متحول کننده سازمانهای خود هستند، هرگز تسلیم نمیشوند. این بدان معنا نیست که آنها انعطاف پذیر نیستند، ولی هرگز فشار خود را بسمت پیشبرد اهدافشان متوقف نمیکنند
این ویژگیها ممکن است که کاملا ساده بنظر برسند، اما ظاهرا تعداد کمی به این مهم دست یافته اند
در مطالعات زیادی از مردم سئوال شده است که آنها درمورد رییس و کارفرمای فعلی خود چه فکر میکنند. بطور متوسط نیمی از روساء بیکفایت هستند 
مترجم: فرشاد سجادی
منبع:
http://www.spring.org.uk/2012/03/how-to-be-a-great-leader-in-under-300-words.php
  

Tuesday, May 01, 2012

نکته 234: پنج وضعیت بدنی بیدردسر که موجب پرورش تفکر خلاق میشوند


با توجه به تحقیقات جدید روانشناسی، تفکر در خارج از چهارچوبها و قالبها و نه درون آنها، شما را به معنای واقعی کلمه، خلاقتر میکند
مقادیر زیادی حالتهای مجازی در پیرامون خلاقیت به حالت معلق وجود دارند. صحبت ما درباره" تفکر خارج از قالبها و چهارچوبها" و "دو را در کنار دو" قراردادن است، دیدن هر دو طرف مشکل
ولی آیا این حالتهای مجازی میتوانند خلاقیت را، بمعنای واقعی کلمه، افزایش دهند؟ ما میدانیم که ذهن بوسیله انواع راههای جالب با بدن در ارتباط است. حال چه میشود، اگر ما این شرایط مجازی را از لحاظ جسمی به اجرا درآوریم
این سئوالی است که لونگ و همکاران در یک مطالعه جدید، بررسی و در مجله علوم روانشناسی (2012) منتشر کردند. این مطالعه به دو عدد از موضوعات مورد علاقه من (نویسنده) در این وبلاگ مربوط میشود: خلاقیت و شناخت تجسم
در پنج مطالعه که بروی روشهای افزایش خلاقیت آزمایش شده، با تغییر ساده وضعیت بدنی، افراد خلاقتر میشوند
یک- از یک دست... به دست دیگر
ایده های خلاقانه معمولا از بهم رساندن دو موضوع بظاهر نامربوط ایجاد میشوند. وقتی که ما بتوانیم درمورد یک مسئله از دو جهت تفکر کنیم، به احتمال زیاد در تلاش یافتن راهی برای ادغام آنها با یکدیگر هستیم. این همان عبارت "از یک دست... به دست دیگر" است
حال چه میشود، اگر همزمان با تلاش برای حل مسئله، بوسیله وضعیت جسمی، یک دست را بالا ببریم و با دست دیگر آنرا دنبال کنیم؟ در این حالت احتمالا یک سیگنال به ضمیر ناخودآگاه، ارسال میشود که باعث تشویق آن برای دیدن مشکل از زاویه ای دیگر امکان پذیرمیگردد
لونگ و همکاران در آزمایشات خود متوجه شدند که شرکت کنندگانی که هر دو دست را تکان میدهند به افکار و ایده های بهتری دست میابند تا کسانی که فقط یک دست خود را تکان میدهند
دو- بیرون از چهارچوب بنشینید
تفکر خارج از چهارچوب یک کلیشه، با استفاده بسیار زیاد است. با این وجود، شما میباید ایده ها را در حوزه های جدید کشف و امتحان کنید
لونگ و همکاران، در تحقیقات خود،  تعدادی از شرکت کنندگان آزمون خلاقیت را در درون چهارچوب و برخی دیگر را در بیرون و کنار قالبها نشاندند. این دستکاری ساده بطرز معجزه آسایی جواب داد. کسانی که در بیرون از قالبها نشسته بودند، ایده های خلاقانه بیشتری ارائه کردند تا کسانی که درون قالبها بودند
سه- در اطراف قدم بزنید و نه در یک مربع
اگر جواب مسئله ای را بدست نمیآورید، احتمالا در اطراف خود بقدم زدن میپردازید، اما هر کاری که میکنید، در یک مربع قدم نزنید
در تحقیقاتی لونگ و همکاران انجام دادند، اشخاصی که در اطراف خود قدم میزدند به ایده های بیشتری دست یافتند تا کسانی که در یک مربع قدم میزدند و آنهایی که اصلا قدم نمیزدند
چهار- دو و دو را در کنار هم قراردهید
همه ایده های خلاق، بطرز معجزه آسایی، از آسمان نمیرسند.  گاهی ما نیاز به کار طاقت فرسا بروی اتصالات منطقی با ایده ها و موضوعاتی داریم که با آنها روبرو هستیم. ما باید دو را در کنار دو قرار دهیم و اطمینان حاصل کنیم که جواب هفده نخواهد شد
این همان چیزی است که روانشناسان بعنوان "تفکر همگرا" میشناسند و این همان جایی است که ما، منطق، دانش و مهارتهایمان را برای حل مشکلات درخود داریم
مطالعه چهارم نشان داد که ایدههای مرتب شده از دو طرف، مشوق تفکر همگرا در فرد میگردد. شرکت کنندگانی که ایدههای خود را از دو طرف مرتب کردند، نتایج بهتری از امتحانات "تفکر همگرا" داشتند تا کسانی که فقط از یک طرف به وقت گذرانی مشغول بودند
پنج- تجسم کنید
آیا برای قدم زدن در بیرون از قالبها تنبل هستید؟ پس این آخرین مطالعه برای شماست. شرکت کنندگان مشاهده (تجسم) کردند که نماد دوم زندگی آنها، آزادانه، چه در اطراف یا در داخل مربع، قدم میزند
با توجه به کارکرد نتایج، کسانی که آزادانه در اطراف، قدم زدن نماد دوم خود را مشاهده کردند نیز به ایدههای غیر معمول بیشتری دست یافتند تا آنهایی که خود را در داخل مربع تجسم کردند
این نتیجه جالب است زیرا نشان دهنده اینست که وضعیت بدنی، آنقدر هم مهم نیست که وضعیت ذهنی برای تشویق مهم است. نتیجه اینکه؛ کسی که این وضعیت بدنی را تجسم کند، باندازه کافی به نشانه حالت خلاقتر ذهن میرسد
دراز بکشید
این نتیجه تحقیق آخر است که به نتایج قبلی پیوست میشود و بیان کننده این است که حالتهای ساده بدنی، تاثیرگذار بروی خلاقیت ما هستند
در یک پژوهش، شرکت کنندگانی که دراز کشیده بودند، مسائل را بهتر حل کردند تا آنهایی که در حالتهای ناهنجار بدنی بودند. با یک لبخند میتوان خلاقیت خود را در مقابل افکار ناراحت کننده، افزایش داد
تمام این مطالعات نشان دهنده این است که حالات بدنی ما چه بازخوردی بروی ذهن ما دارند و همچنین، حالات مجازی در چه عمقی از خودآگاهی ما ریشه دارند

مترجم: فرشاد سجادی
منبع:
http://www.spring.org.uk/2012/04/five-effortless-postures-that-foster-creative-thinking.php

  

Monday, April 30, 2012

نکته 233: سه عامل کلیدی کارکرد افراد نخبه در هر زمینه ای


هیچ کس کارشناس و نخبه بدنیا نمیآید، بلکه در طول زمان ساخته میشود: نوازندگان، نوابغ، نخبگان و برجستگان در زمینه های موسیقی، هنر، ریاضیات، مغز و اعصاب ... نمیتوانند با شاخصهای مهم اولیه، از پیش شناخته و پیشبینی شوند. تحقیقات نشان داده است که هیچ همبستگی ای بین ضریب هوشی و کارکرد تخصصی در شطرنج، موسیقی، ورزش و پزشکی و ... وجود ندارد
تنها استثنا قابل توجه ای که این تحقیق عرضه میکند، اینست که ویژگیهای فیزیکی و ژنتیکی مانند قد و اندازه های بدن میتوانند در نخبگان ورزشی بعنوان یک شاخص کارکرد، نقش مهمی را ایفا کنند. اما حتی این عوامل هم باندازه کافی نشانی برای موفقیت و نخبه شدن در این زمینه نیستند
ویژگیهای کلیدی در پشت توسعه "نخبه شدن" بعنوان رهبران برجسته در زمینه های انتخاب شده افراد، اینگونه تعریف شده اند
- کارکرد دقیق
- مربی برجسته، بازخوردهای آموزشی
- صرف مقادیر قابل توجه ای از زمان، معمولا بیش از ده سال یا بیشتر
 کارکرد دقیق، شامل تمرکز، آموزشهای فشرده، تکنیکهای تجسم فکری، برنامه ریزی شرح مختصر و تلاشهای سیستماتیک برای بهبود کارکرد در هر حوزه از فعالیت است
نکته کلیدی برای آموزش و تمرین، صرف زمان برای تمرین بیشتر نیست، بلکه میزان، کیفیت کارکرد متمرکز شده و آموزش منظم است. برای نمونه: ویولونیست نیتان میلشتین، او متوجه شد که هنرآموزان دیگر در تمام طول روز تمرین میکنند و از استاد خود پرسید: "چند ساعت در روز باید تمرین کنم؟" استاد پاسخ داد: "درواقع،اگر با انگشتان خود تمرین کنی، تمرین در تمام روزهم کافی نخواهدبود. مدت زمان تمرین اصلا مهم نیست، ولی اگر با مغز خود تمرین کنی، دوساعت کافی است." توصیه میلشتین این است: تا جایی که میتوانید با تمرکز تمرین کنید
تمرین، همچنین شامل تلاش در جهت بهبود نقاط ضعف و ساخت نقاط قوت است. تبدیل شدن به یک کارشناس نخبه، زمان طولانی میخواهد، حداقل ده سال (10000 ساعت) تا اینکه بتوان یک جایزه ادبی بدست آورد. در زمینه موسیقی کلاسیک، این زمان میتواند 15 تا 25 سال طول بکشد
این نتیجه پژوهش بوسیله مطالعات روی بدست آوردن موفقیت، از گروه موسیقی بیتلها گرفته تا برندگان جوایز صلح نوبل است. شناسایی اینکه حتی بطور معمول برای یک "احساس یک شبه" باید ده سال پر زحمت و سخت را پشت سر گذاشت، تا مهارتها، آشناییها و روابط در حوزه های حرفه ای خود را بتوان بدست آورد، و بطور کلی، قابلیتها و زیرساختهای ارتباط برای رسیدن به موفقیت، باید ساخته شوند
افرادی که به موفقیت و کارکرد نخبگی یا "وضعیت تخصصی برجسته" رسیده اند، بازخورد سازنده و حتی دردآوری داشته اند، توسعه توانایی برای ارزیابی و مشاوره یک مربی مناسب است که برای آنها، کارآیی بهمراه داشته است


مترجم: فرشاد سجادی

منبع:

Saturday, April 21, 2012

نکته 232: راهنمای کوچک کاربرد تفکر انتقادی، خلاق و انعکاسی


همه معلمین، تفکر انتقادی را بدین شرح توضیح داده اند؛ که دانشجویان، روشن و مشغول به پرسشگری و تفکر درباره موارد درسی باشند تا هنگامی که درک و شناخت علمی و روشهای رقابتی را بیاموزند. هنگامی که دانشجویان فرآیند پرشسگری فعال خود را گسترش دهند، این امر مهمتر هم میشود، چراکه آنها میتوانند در شرایط جدید استخدام، و با جهشی فراتر از کلاسهای تحصیلی خاص و درحقیقت، فراتر از زمان تحصیلی ایشان، قرار گیرند
با اینحال، احساس من از تفکر انتقادی مشخص تر است؛ این بستگی به پرسشگری و جستجو که توسط یک حس قوی که وقایع را همه جانبه بررسی میکند، دارد. من تمایل دارم که دانشجویان ببینند که وقایع را هنگامی بهتر درک میکنند که واقعیات، نظریه ها و شیوه های تنش را با جایگزینها، تثبیت کرده اند. در این سطح، تفکر انتقادی نباید به رد محاسبات معمولی دانشجویان بستگی داشته باشد، بلکه آنها باید مجبور به حرکت از طریق شبهات و تردیدات باشند. دانش آنها، حداقل برای مدت کوتاهی، ناپایدار و بی ثبات میشود، هرآنچه که پا برجاست نمیتواند مستجاب گردد
دانشجویان دیگر نمیتوانند انتظار داشته باشند که اگر صبر کنند، معلم نتیجه گیری کامل و مطلوب را انجام میدهد، بلکه در عوض، باید بخش بزرگی از مسئولیت برای آموزش خود را بعهده گیرند. بناچار، نگرانیهایی مبنی بر اینکه میباید پاسخگوی شرایط جدید باشند، برایشان بوجود میآید، درجایی که معلم دیگر نمیتواند بعنوان داور نهایی نقشی در موفقیت آنها عمل کند
سطح بالایی از تفکر انتقادی ممکن است هنگامی رخ دهد که دانشجویان در حال تجربه کردن این اضطراب و تلاش در بدست آوردن اعتماد بنفس در مقابله با شبهات و ابهامات هستند
پیشرفت بعنوان یک متفکر انتقادی، مثل سفر به سرزمین ناشناخته ها است، جایی که شامل ریسک کردن، بازکردن پرسشها و ایجاد تجارب بیشتر است، در ابتدا میتواند اینگونه تکمیل گردد و سپس، نیاز به پشتیبانی و ببار آوردن تغییرات شخصی و حرفه ای است
مشابه همین حالات هم برای دانشجویان شیوه انعکاسی وجود دارد، ریسک و تجربه کردن در قراردادن ایده ها بسمت تمرین و کارکرد و سپس، برداشت از نتایج و تجدید نظر در روشهای خود را اساس کار قرار دادن
تفکر خلاق درباره ایجاد و خلق ایده ها، اقدامات، راه حلهای جایگزین، بررسی راههایی برای مقابله با مشکلات پیچیده و درهم ریخته و مبهم، ایجاد ارتباطات جدید و دیدن چگونگی همه جانبه توانایی وقایع که میتوانند فرمولهای جایگزینی در تنش با ایده ها و روشهای قبلی باشند

مترجم: فرشاد سجادی
منبع:
http://cct.wikispaces.umb.edu/Booklet

Thursday, April 19, 2012

نکته 231: دو رهنمود برای تفکر عمیق


اگر شما بتوانید این متن را تا به آخر بخوانید، توانایی اندیشیدن عمیق را خواهید داشت. میتوانید انتخاب کنید که به وقایع، مثل گذشته، با درک سطحی و معمولی بنگرید ولی توان شما بمراتب بالاتر از این است. اگر این دو روش را روزانه و برای چند هفته تمرین کنید، حتی میتوانید خود را به تفکر عمیق عادت دهید

حفاری عمیقتر
هرگاه که درمورد چیزی فکر میکنید، آگاهانه حفاری عمیقتری را انتخاب میکنید. چگونه میتوان آنچه را که عمیقتر است تشخیص داد؟ عمق، یک راه مجازی برای بیان است اما اغلب میتوان آنرا بطور مستقیم دید. برای نمونه: فردی درمورد حیوانات بسیار بیرحم است. مورد عمیقتر اینست که چرا این فرد بیرحم است، ویا چرا ما احساس میکنیم که حفاظت و حمایت از حیوانات ضروری است
یکی از راههای قضاوت "عمق" یک ایده، مقایسه آن با یک ایده دیگر است. کدامیک بیشتر توضیح میدهند و یا کدامیک نمونه خوبی میتواند باشد. پس میتوانیم مقایسه کنیم که تفکر در مورد یک دروغ خاص که فرد بخود میگوید نسبت به اینکه چرا مردم خود را فریب میدهند عمیق نیست، زیرا که دومی بیشتر توضیح میدهد. یک خودفریبی خاص، احتمالا نمونه ای برای انطباق با اصول عقلانی است، بنابراین در این زمینه (زمینه مهم است) کاوش در طبیعت مورد دوم، تفکر عمیق است

چالش مفروضات
بحثها و اخبار پیرامون خود را در نظر داشته باشید و ببینید که میتوانید مفروضات مشترکی که این بحثها را بوجود میاورند را بیابید؟ سپس آنها را به چالش بکشید. شما مفروضات را بدلیل انکار آنها به چالش نمیکشید، بلکه میخواهید معانی آنها را بیابید تا بفهمید که آیا توانایی عمیقتری از درک آنها دارید؟ در پایان، احتمالا، با مفروضات اصلی به توافق خواهید رسید با اینحال، در طی طول مسیر چیزهای جدیدی میآموزید. برای نمونه: احتمالا از اخبار مهاجرت مطلع هستید و آنرا بعنوان یک بحث داغ میشناسید. تقریبا تمام شنوندگان این خبر، در فرض اینکه وجود یک سیاست مهاجرت لازم است مشترک هستند. آنها تنها در روش کنترل مرزهای "کشور خود" و اینکه چه کسی حق ورود به "کشورشان" را دارد، توافق ندارند
در مباحث معنی دار مشابه، حداقل یک فرضیه مشترک باید توسط شرکت کنندگان وجود داشته باشد. در این مورد خاص، فرض ناگفته مالکیت کشور وجود دارد. اگر درمورد این فرض مشترک کاوش کنیم احتمالا به نتیجه دلخواه درک عمیقتر خواهیم رسید. آیا مردم میتوانند یک کشور را مالک باشند؟ چگونه به مالکیت کشور رسیده اند و چه کسی حق مالکیت دارد؟ کدام قدرت این مالکیت را به آنها داده است؟ حال، احتمالا تصمیم به تردید در کل قضیه میگیرید، و یا ایده های خود را در مورد اینکه چه کسی حق ورود به یک کشور را دارد و بر چه پایه و اساسی اشخاص صاحب یک کشور میشوند و تمامی این معانی و مفاهیم، گسترش میدهید. درهرصورت، تقریبا همیشه از چالش کشیدن مفروضات به درک عمیقتر میرسیم

اینها فقط دو مورد از اساسی ترین روشهای توسعه عادات ذهنی لازم برای درک عمیقتر از جهان پیرامون ما بودند. این روشهای تفکر عمیق را روزانه و برای چندین هفته تمرین کنید. این مقدار تمرین، معمولا برای ساخت یک روند همیشگی کافی است

مترجم: فرشاد سجادی
   
منبع

Monday, April 16, 2012

نکته 230: سه سئوال که نوآوری را ازبین میبرد


یک شرکت بیمه بزرگ را میشناسم که مایل به ساخت یک طرح اساسی برای آینده است. بنابراین شروع به جمعآوری منابع قابل توجه ای از نوآوریهای بزرگ میکند. اما هیئت مدیره و کمیته اجرایی متوجه میشوند که نوآوری یعنی پذیرفتن و شروع شکل گیری مجموعه ای کامل از سئوالات مناسب
در اینجا سه سئوال که احتمالا برای از بین بردن نوآوری تضمین شده اند، میایند
"بازگشت سرمایه گذاری در این پروژه چیست؟" این سئوال، گروه نوآوری را میترساند و آنها را مجبور به دروغپردازی میکند. آنها نمیتوانند پاسخگوی این سئوال باشند زیرا که هنوز خیلی زود است که بتوانند نتیجه را ارزیابی کنند. پس بنابراین، یا یک جواب میسازند و واقعیت را میپیچانند و جواب دادن را کش میدهند و یا با دادن اطلاعات مالی بیمورد، امیدوار میشوند که کسی متوجه جواب بیمورد آنها نخواهد شد
"آیا میتوانید اینمورد را تایید و با دادن اطلاعات و دادههای محکم، آنرا ثابت کنید؟" با پرسیدن این سئوال از یک گروه نوآوری، آنها تمام انرژی خود را در جهتی اشتباه بکار خواهند انداخت. آنها، بجای تفکر بروی مشتریان، ایده های خوب و نمونه های عالی، تلاش زیادی برای یافتن اعداد و قرائن از روی بازار گذشته و تجربه های پیشین میکنند
"آیا نکات مهم و نقاط عطف خود را بخوبی میشناسید؟" اینگونه سئوال باعث میشود که تیم نوآوری، هرچیز بحث انگیز جدید دیگریی را کنار گذاشته و به جهان شناخته شده قبلی خود که میشناسد بازگردد. آنها کاری را انجام میدهند که دیگر نوآوری نخواهد بود. نقاط عطف و شناخته شده یک طرح آنجاست که شما میشناسید و تجربه کرده اید، ولی توجه نامناسبی برای نوآوری و مطالعه طرحهای جدید هستند
بعنوان یک عضو هیئت مدیره و کمیته اجرایی، وظیفه شما نباید تلاش برای از بین بردن نوآوری باشد. این درست است که نوآوری با بسیاری از تستهای استاندارد مقابله میکند ولی فرآیندی است که باعث موفقیت مدیران تجاری میشود. مشکل است بتوان قبول کرد که نوآوری نیاز به کاوش در فلمرو ناشناخته ها  با جادههای پر پیچی دارد که پیچ و خمهای بعدی و پیرامون خود را هم نمیتوانید بدرستی ببینید. میباید با جمله  "هنوز مطمئن نیستم" راحت کنار بیایید
خوشبختانه پرسشهای جایگزین بسیار بهتری هم وجود دارند که شما میتوانید بپرسید که هم خودتان بینش بهتری داشته باشید و هم نوآوران با آنها احساس راحتی بیشتری کنند و درنتیجه پیشرفت حاصل شود. برای نمونه
"چه قابلیتهای مشکل یا ساده ای با شروع این طرح بوجود میآیند؟" آنگاه نوآوران، قابلیتهای جدید را در راه خود گسترش میدهند. قابلیتهای ساده میتوانند اینها باشند: گروه چگونه میتوان با ابهامات و سئوالات برخورد کرد، چگونه میتوان مشتریان بهتری جمعآوری کرد و یا چگونه میتوان بمنظور توسعه باروری، شریکهای جدید تجاری یافت؟ قابلیتهای مشکل هم میتوانند اینها باشند: قابلیتهای فنی، ازجمله فنآوری جدید در رسانه های سراسری، این قابلیت هیچگونه سود مالی فوری را بهمراه ندارد، ولی در آینده، حتی درصورت "شکست طرح" در مزایای مستقیم هم امکانپذیر است
"چگونه سود بیشتری را برای سهامداران ایجاد میکنید؟"پول تنها از طرف کسانی میآید که خرید میکنند. و مردم هم علاقمند به خرید از فروشندگان شاد هستند، بویژه در صنایع خدمات. مدتها قبل از اینکه تجارت شروع به تبلور و رشد کند، پرسیدن این سئوال میتواند به دیدن اینکه این طرح به ایجاد ارزش و سود بیشتر برای سهامداران شما میشود، کمک میکند
"چه چیزی میآموزید؟" هرگاه که نوآوران تلاش جدیدی میکنند، در طول مسیر خود چیزهای جدیدی کشف میکنند. آنها میتوانند بیاموزند که چگونه اطلاعات پیچیده را تصور کنند و یا چگونه همکاری موثرتری را بوجود آورند. ممکن است که از اختراع خود تنها بخشی از بازار را تصاحب کنند، اما بینش پرارزشی را بدست خواهند آورد
پرسیدن این سئوالات جایگزین ایجاد انرژی در نوآوران میکند، زیرا که شما آنها را دعوت به تفکر میکنید. همچنین، اینگونه سئوالات باعث میشود که احساس کنند که شما به انها اهمیت میدهید. با گسترش حرکت و توسعه این سئوالات، شما فرمان کنترل و اقتدار الهام بخش تری را از رهبری بدست میآورید

مترجم: فرشاد سجادی
منبع:
http://blogs.hbr.org/cs/2011/03/three_questions_that_will_kill.html


  
  

نکته 229: پانزده چیزی که دست برداشتن ازآنها باعث خوشحالی ما میشود

اینهم فهرستی از پانزده چیزی که با دست کشیدن از آنها، زندگی بسیار آسانتر و شادتر میشود. ما چیزهای زیادی که باعث بسیاری از درد و رنجها و مشقات ما هستند را نگهمیداریم و بجای اینکه آنها را از خود دور کنیم، به آنها میچسبیم. بیایید از امروز از تمامی چیزهایی 
که بما خدمت نمیکنند، دست برداریم و تغییر را در آغوش بگیریم. حاضرید؟ پس بریم
یک- از نیاز همیشه خود را محق دانستن دست بردارید. بسیاری از ما تحمل اشتباهات خود را نداریم و مایلیم که همواره محق باشیم، حتی با بخطر انداختن روابط با عزیزانمان و یا ایجاد مقدار زیادی تشویش و درد و رنج برای خود و دیگران. آیا این ارزش دارد؟ چه فرقی میکند؟ آیا شما به این اندازه خودخواه هستید
هر زمانی که احساس میکنید نیاز شدید به دعوا برای محق بودن یا نبودن دارید، از خود این سئوال را بپرسید: ترجیح میدهم که محق باشم یا مهربان؟ وین دایر - 1
دو- از اقتدار دست بردارید. علاقه به رها کردن کنترل همیشگی هرچیزی (شرایط، وقایع، افراد، ...) که برای شما و در اطراف شما اتفاق میافتد، پیدا کنید. به دیگران هم،اعم از عزیزان، همکاران، حتی غریبه هایی که در خیابان به آنها برخورد میکنید، اجازه دهید که هرکس و هرچیز، همانی باشد که هست و خواهید دید که چگونه احساس بهتری پیدا خواهید کرد
با رها بودن و آزاد گذاشتن، همه چیز بهتر انجام میشود. جهان بوسیله کسانی که رها هستند اداره میشود. ولی وقتی تلاش و سعی اضافه میکنید، جهان فراتر از اراده شما خواهد بود. لائو تزو -2
سه- از مقصر دانستن دیگران دست بردارید. از نیاز تقصیر را بگردن دیگران انداختن، برای آنچه دارید یا ندارید، دست بردارید. از قدرت خود در زندگی استفاده کنید و مسئولیت زندگی خود را بدست گیرید
چهار- از صحبت و باور شکست خود دست بردارید. خدای من! چه بسیار کسانی که فقط بخاطر ذهن منفی، آلوده و تکرار باور شکست، بخود صدمه میزنند. هیچ چیزی را که ذهنتان بشما میگوید، باور نکنید. بویژه اگر منفی و آلوده به شکست است. شما خیلی بهتر از اینها هستید
درصورت استفاده صحیح، ذهن یک ابزار فوق العاده و در صورت استفاده غلط، یک وسیله مخرب است. اکهارد تله -3
پنج- از باورهای محدود کننده برای آنچه که میتوانید یا نمیتوانید، دست بردارید. از حالا به بعد، به باورهای محدود کننده خود اجازه ندهید که شما را بزور در مکانهای اشتباه نگهدارند. بالهای خود را باز، و پرواز کنید
یک باور، ایده ای نیست که بوسیله ذهن شما گرفته شده باشد، بلکه ایده ای است که ذهن شما را میگیرد. الی روزل - 4
شش- از شکوه و شکایت دست بردارید. از نیازهمیشگی خود به شکوه و شکایت درمورد همه چیز دست بردارید. هیچکس نمیتواند شما را ناراحت کند، هیچ شرایطی نمیتواند شما را غمگین سازد، مگراینکه خودتان اجازه دهید. این شرایط نیستند که باعث بوجود آمدن این احساس در درون شما میشوند، بلکه چگونگی انتخاب و نگاه شما است. هرگز قدرت تفکر مثبت را دستکم نگیرید
هفت- از انتقاد کردن دست بردارید. از نیاز به انتقادکردن درمورد چیزها، اتفاقات و مردمی که با شما متفاوتند دست بردارید. همه ما متفاوتیم و از طرف دیگر هم شبیه به یکدیگر هستیم. همه ما خواهان شادی، عشق، مورد محبت قرار گرفتن و درک شدن هستیم. همه ما چیزهایی میخواهیم و آرزوهایی داریم
هشت- از نیاز به تحت تاثیر قرار دادن دیگران دست بردارید. از تلاش بیش از حد برای اینکه دیگران شما را دوست داشته باشند، دست بردارید. این روش کارآیی ندارد. لحظه ای، این تلاشی که خودتان نیستید را متوقف کنید، لحظه ای که تمامی ماسکها را از چهره خود برمیدارید، لحظه ای که خود واقعیتان را درآغوش میگیرید و میپذیرید، خواهید دید که دیگران چگونه، بدون کوچکترین تلاش و دردسری از طرف شما ، جذبتان میشوند
نه- از مقاومت درمقابل تغییر دست بردارید. تغییر خوب است. تغییر بشما کمک میکند که از نقطه ای به نقطه دیگر بروید. تغییر بشما کمک میکند که پیشرفت در زندگی شما و عزیزانتان حاصل شود. بدنبال سعادت خود به آغوش تغییر بشتابید و با آن مقابله نکنید
شادمانی و سعادت خود را دنبال کنید و هستی تمامی دربها را برای شما، درآنجا که قبلا فقط دیوارها دیده میشدند، باز خواهد نمود. جوزف کمپبل - 5
ده- از برچسبها دست بردارید. از مارک و برچسب زدنهای عجیب و غریب یا متفاوت بر آن چیزها، افراد و اتفاقاتی که از درکشان عاجزید، دست بردارید و ذهن خود را کم کم باز و رها کنید. ذهن زمانی درست کار میکند که باز و آزاد باشد
بالاترین شکل نادانی زمانی است که شما چیزی را که نمیدانید، مردود بشمارید. وین دایر 
یازده- از ترسیدن دست بردارید. ترس، تنها یک توهم است. وجود خارجی ندارد. شما آنرا خلق میکنید. شما آنرا در ذهن خود میسازید. درون خود را اصلاح کنید و در بیرون همه چیزدرست میشود
تنها چیزی که باید از آن ترسید، همان ترس است. فرانکلین روزولت
دوازده- از عذر و بهانه آوردن دست بردارید. آنها را بسته بندی و اخراج کنید. به آنها نیازی نیست. بسیاری از مواقع، ما خودمان را بوسیله استفاده از بهانه هایمان محدود میکنیم. بجای رشد و کار بروی پیشرفت خودمان، با استفاده همه جانبه از بهانه ها، در دروغهای خود گرفتار میشویم. بهانه ها در 99.9% حتی واقعی هم نیستند
سیزده- از گذشته خود دست بردارید. میدانم که بسیار سخت است. بویژه که گذشته از حال و آینده مبهم، هم بهتر بنظر برسد. ولی این واقعیت را درنظر داشته باشید که لحظه حاضر در زمان حال، تنها چیزی است که دارید و خواهید داشت. گذشته ای که شما مشتاق آن هستید، گذشته رویایی شما، در لحظه ای که خود داشت، بوسیله شما نادیده گرفته شد. از اغفال خودتان دست بردارید. در لحظه حال زندگی کنید و از آن لذت ببرید. درهرصورت، زندگی یک سفر است، نه یک مقصد. برای آینده ای روشن خود را آماده کنید، اما همواره در زمان حال باشید 
چهارده- از وابستگیها دست بردارید. درک این مفهوم برای بسیاری از ما دشوار است و باید بشما اعتراف کنم که برای خود منهم همینطور است، ولی غیرممکن نیست. شما با گذشت زمان و تمرین برای آن بهتر و بهتر خواهید شد. لحظه ای که خود را از وابستگیهایتان جدا کنید، مهربان و آرام میشوید. بجایی میرسید که بدون تلاش و در شرایط ماورای کلام، همه چیز را میفهمید. و این بدان معنا نیست که عشق به آنها را نیز از دست بدهید، زیرا که عشق و وابستگی هیچ ربطی بیکدیگر ندارند، وابستگیها از ترس ناشی میشوند، درحالی که عشق، عشق واقعی خالص، مهربان و ازخودبیخود است. در جایی که عشق وجود دارد، ترس نمیتواند وجود داشته باشد. و بهمین دلیل، عشق و وابستگی نمیتوانند در کنار هم باشند
پانزده- از زندگی برای برآورد کردن انتظارات دیگران دست بردارید. بسیاری از مردم در حال زندگی ای هستند که متعلق به آنان نیست. آنها بگونه ای که دیگران برایشان فکر میکنند بهتر است، زندگی میکنند. آنها بگونه ای که والدین، دوستان، دشمنان، معلم، دولت و رسانه ها فکر میکنند که برایشان بهتر است، زندگی میکنند. آنها به صدای درونی خود توجه نمیکنند. آنها چنان مشغول بدست آوردن رضایت دیگران هستند که اقتدار بروی خود را از دست داده اند و فراموش کرده اند که چه چیزهایی آنها را خوشحال میکند، چه چیزهایی میخواهند، به چه چیزهایی نیازمندند... و در نهایت خود را فراموش کرده اند. شما یک زندگی دارید، همین که اکنون دارید. باید در آن زندگی کنید و مالک آن باشید و بویژه اجازه ندهید که عقیده و نظر دیگران، شما را از راهتان منحرف کند

زیرنوشت
(1) Wayne Dyer
(2) Lao Tzu
(3) Eckhart Tolle
(4) Elly Roselle
(5) Josef Campbell

مترجم:  فرشاد سجادی

http://www.facebook.com/l.php?u=http%3A%2F%2Fwww.purposefairy.com%2F3308%2F15-things-you-should-give-up-in-order-to-be-happy%2F&h=vAQGeS7KFمنبع





Friday, April 13, 2012

نکته 228: استراتژی های حل مسئله


استراتژِی حل مسئله، تعیین کننده چگونگی مقابله موثر با همه چیز، از خلق ایده ها گرفته تا حل مشکلات روزمره زندگی و تجارت است. روشهای ویژه بسیاری برای حل مسائل وجود دارند، ولی یک تدبیر خوب، بیشتر به یک "طرح حمله" شبیه است که باعث کارآیی در همه چیز میشود. در اینجا سه استراتژی موثر را معرفی  میکنیم
-  استراتژی رده بندی مسائل
کارکنان مراکز ارژانس بیمارستانها از این استراتژی برای پذیرش سریعتر و بهتر بیماران استفاده میکنند. سئوالات تعیین کننده در این استراتژی اینها هستند: "چه کسی، علیرغم درمان، میمیرد؟" ، "چه کسی، بدون درمان فوری زنده میماند؟" و "چه کسی، تنها با درمان فوری زنده میماند؟" البته که این آخری سریعتر پذیرفته میشود
بطور کلی، در حل مسائل، سئوالات مهم استراتژی رده بندی عبارتند از
یک- در این مسئله، کدام قسمت ارزش حل کردن را ندارد
دو- در این مسئله، کدام قسمت جدی است
سه- در این مسئله، حل کدام قسمت سودآورترین است
از همین جا، استراتژِی حل مشکل شروع میشود و سپس، با تقسیم بندی یک مسئله به اجزاء خود، و در ابتدا صرف زمان و انرژی برای حل بخشهایی که به رده سوم مربوط میشوند و بعد از آن رده دوم و در انتها، میتوان به مسائل غیرقابل حل و یا بی ارزش در آینده هم نگاهی انداخت
برای نمونه: فرض کنید که مسئله عدم وجود نظم در دفتر کارتان است. مشکلاتی مانند "درهم ریختگی و شلوغی بیش از اندازه" یا "کمبود فضا"، "کمبود زمان"، "سخت پیدا کردن چیزها" و "وظایف بیش از اندازه"، که این آخری در حال حاضر، احتمالا غیر قابل حل است و به دسته اول تعلق دارد، بنابراین آن را نادیده میگیرم. درهم ریختگی و شلوغی بیش از اندازه ممکن است که مشکل بزرگی نباشد، پس به دسته دوم مرتبط است. حال کار را با حل مشکلات بزرگ که بازپرداخت بالقوه دارند، آغاز میکنید. "کمبود زمان". ایجاد عادات و روشهای جدید برای آزادسازی زمان و کار و نتیجه گیری بیشتر، و صرف زمان بیشتر  برای حل باقی مسائل
-  استراتژِی گروهی
حل بسیاری از مسائل، برای یک نفر بیش از اندازه بزرگ است و به کمک یک گروه نیاز دارد. با یک طوفان ذهنی، ایده های بیشتری بدست میآیند. بعدا میتوان قسمتهای مختلف مسائل را به افراد این گروه واگذار کرد. فرض کنید که مسئله "یافتن راههای جدید جمع آوری پول برای گروه محیط زیست" است. شما میتوانید یک نفر را برای تحقیق و ایجاد فهرست تمام راههای مختلفی که که سازمانهای غیرانتفاعی برای جمع آوری اعانه استفاده میکنند اختصاص دهید. یک فرد دیگر میتواند بروی روشهای تجارتی که در کارهای مختلف مورد استفاده قرارمیگیرند، را مورد تحقیق قراردهد. نفر سوم هم میتواند به آنچه که شما در گذشته انجام داده اید، نگاهی بیاندازد و ببیند که کدام روش کارآیی بهتری داشته است
- استراتژی استفاده مداوم از روشهای حل مسئله
یکی از ساده ترین استراتژی های حل مسئله اینست که بطور مداوم از تکنیکهای مورد علاقه خود استفاده کنید. یک لیست از آنچه که کارآیی بهتری داشته اند، تهیه کنید و از هریک تا حد امکان، برای گرفتن ایده های جدیدتر استفاده کنید. بعد از اینکه فرآیند خلاقیت به پایان رسید، میتوانید از طریق راه حلهای ممکن، آنها را رده بندی کنید و ببینید که کدامیک بهترین کارآیی را دارند
برای نمونه: اگر نیازی به طراحی یک اتومبیل بهتر دارید، با اولین روش حل مسئله در فهرست خود شروع کنید، که میتواند "مفروضات چالش برانگیز" باشد. این امر شامل به چالش کشیدن همه مفروضات، مانند؛ تمام نیازهای یک اتومبیل به لاستیک یا دربها و... است. روش بعدی احتمالا "تغییر چشم انداز" خواهد بود. بنابراین، سعی کنید که مدتی روی آن کار کنید. کار بروی روشهای مورد علاقه، بشما ایده های بهتر و تازه تری را همراه با راه حل های بالقوه ارائه میدهد. این شاید سرگرم کننده ترین روش حل مسئله باشد

مترجم: فرشاد سجادی

منبع:
       

Monday, April 02, 2012

نکته 227: پنج راه برای ایجاد یک زندگی عالی


یک- درحد توان مالی خود زندگی کنید: همیشه وسوسه رهایی از آینده برای خوشنودی لحظه ای وجود دارد. همه ما میخواهیم قطعات جدید فنآوری را خریداری، یا اینکه خود را به یک شب گران در شهر میهمان کنیم، و یا وامی برای خرید یک ماشین پرزرق و برق که توانایی خریدش را نداریم، جور کنیم. همه اینها ممکن است که احساس لحظه ای خوبی بما دهند ولی هزینه و دردهای بعدی زیادی بهمراه خواهند داشت
از لذایذ ساده زندگی خود استفاده و تا جایی که میتوانید پس انداز کنید. اجناس گران قیمت، شادی پایدار و امنیت را در زندگی بوجود نمیاورند. صرف دقت بیشتر روی هزینه ها، اوقات لذت و فراغت بیشتری در دراز مدت برای شما به ارمغان میاورد
دو- پول خود را به جریان بیاندازید: صرفه جویی و پس انداز عالی است، اما برای استفاده بیشتر از پول، باید آنرا بجریان و کار انداخت. یک سرمایه گذاری خوب میتواند تفاوت بین یک بازنشستگی خوب و زودرس را در چهل سالگی و یا یک بازنشستگی معمولی را در شصت سالگی باعث شود
یک مقاله درمورد یک دلار ساده، امروز مرا بفکر انداخت. بنا به عقیده ترنت پروجکشن* ، اگر فردی در بیست سالگی  20% از درآمد خودش را در بورس سهام یک صندوق شاخص درست سرمایه گذاری کند، سود حاصل از این سرمایه گذاری برابر با حقوق این فرد در چهل سالگی او خواهد بود. این فرد میتواند بدون افت درآمد بازنشسته شود
سرمایه گذاری عاقلانه، مطمئن ترین راه برای رسیدن به استقلال مالی است و هر کسی هم میتواند اینکار را انجام دهد. این قطعا، قسمتی است که توجه و وقت بیشتری را در زندگی شخصی و در این وبلاگ بروی آن صرف خواهم کرد
سه- خودآموز باشید: برای شاد بودن، نیازمند رشد مداوم هستیم. بهترین روش برای رشد، یادگیری در تمام طول عمر است. این بدان معنا نیست که شما باید دکترا بگیرید یا روزی چندین ساعت درس بخوانید. خودآموزی میتواند هرچیزی که شما را از محدوده تنبلی بیرون بکشد، باشد. بخش مهم، نرمی و باز نگهداشتن ذهن و جستجو برای یافتن ایده های تازه و چشم اندازهای نوین است
آموزش در طول زمان بدست میآید و همانند بدست آوردن خرد و آگاهی، ممکن است که احساسی پرمعنا نباشد، ولی با گذشت زمان، شما را به انسانی عاقلتر، مهربانتر و جالبتر تبدیل خواهد کرد
چهار- گسترش روابط پایدار شخصی: فرض کنید شما هر آنچه را که میخواهید، دارید. ولی آیا بدون داشتن کسی که این داشته ها را با او شریک باشید، خوشحال خواهید بود؟ روابط شخصی ما با دوستان و افراد خانواده و عزیزانمان، بزرگترین منبع شادمانی زندگی ما هستند. آنها را فراموش نکنیم
صرف وقت بروی پرورش و لذت بردن از روابط شخصی  برای رسیدن به شادی در دراز مدت، امری ضروری است. بدون وجود عزیزان، صرفنظر از موفقیتهای شخصی، فرد شوربخت خواهد بود
پنج- بروی رویاها و آرزوهای خود، کار کنید: حتی اگر زندگی شما کامل نیست، همیشه میتوانید بسمت اهداف مهم خود حرکت کنید. اگر بسمت چیزی حرکت و خودسازی نکنید، به احتمال زیاد به موجودی راکد تبدیل خواهید شد. و هنگامی که این امر اتفاق بیفتد، احساس اینکه فرد قربانی بدام افتاده و اسیر در زندگی شده است، بوجود میآید. بهترین راه برای جلوگیری از این احساس، کار و حرکت بسمت اهداف است
ما میتوانیم همه چیز را در زندگی خود کنترل کنیم، اما حرکت و کار برای رسیدن به هدف، یک تمرکز مثبت بر پایه موفقیت در آینده محسوب میشود. مهم نیست که به چه چیزی علاقمند هستید. مهم، کار بروی موضوع مورد علاقه شما است. همانگونه که لائو تسه میگوید: یک سفر طولانی با برداشتن یک گام آغاز میشود
پاداش اضافی شش- روی فرم بمانید: شما فقط یک بدن دارید. اگر خراب شد، دیگر کاری نمیشود کرد. ورزش برای رفع تنبلی لازم است. از مصرف بیش از حد مواد مضر و غذاهای ناسالم اجتناب کنید. ممکن است که در یک زمان، خودانکاری وحشتناکی باشد، اما برای بهره گیری از سلامت خوب در سالهای آینده، میباید قربانی داد

* Trent's Projection
مترجم: فرشاد سجادی
منبع:

Monday, March 26, 2012

نکته 226: مغز، یک اَبَر کامپیوتر


مغز شما پیچیده ترین کامپیوتر در جهان هستی است. اثبات میخواهید؟ درمورد این واقعیت که آموختن زبان مادری بین سنین 3 تا 5 سال و بدون هیچگونه آموزش رسمی رخ میدهد، چه فکر میکنید؟ کدام کامپیوتر دیگری میتواند این کار را انجام دهد
انسان یک ماشین فراگیری است! از لحظه تولد، و بقول برخی حتی قبل از آن، ما شروع به کسب تجربه و یادگیری از دنیای پیرامون خود میکنیم. در هفت سال اول زندگی، مغز مانند یک اسفنج، تمامی اطلاعات ورودی را بخود جذب میکند
بمنظور درک چگونگی کارکرد مغز، ما نیاز به شناخت ذهن "آگاه" و "ناخودآگاه" داریم. درضمن، برای ساده تر متوجه شدن، دراینجا از اصطلاحات "ذهن" و "مغز" بصورت قابل معاوضه استفاده میشود، درغیراینصورت، ما مجبور به ورود به بحث فلسفی درمورد هر واژه به معنی واقعی خود خواهیم شد. بعبارت دیگر، هیچکس اطمینانی به معنی واقعی اینها ندارد. و این برای واژههای "خودآگاه" و "ناخودآگاه" نیز صدق میکند

ذهن خودآگاه و ناخودآگاه
اگر شما ذهن ناخودآگاه خود را بعنوان هارد درایو و ذهن خودآگاه را بعنوان صفحه نمایش کامپیوتر درنظر بگیرید، آنگاه ایده خوبی برای درک تفاوتهای این دو خواهید داشت
هارد دیسک پر از اطلاعات و تاریخچه شخصی شما است. جزییات مربوط به هر رویداد قابل توجه عاطفی که در آنجا ذخیره شده اند. یک کتابخانه که استادانه طراحی شده است، یک پایگاه دادههای بسیار پیجیده و یک دی وی دی از مجموعه وارد و ذخیره شده از زندگی شما که بروی این هارد دیسک در ذهن ناخودآگاه شما وجود دارد
اما، تنها کاری که میتوانید آگاهانه انجام بدهید اینست که ببینید چه پیشآمدی در حال حاضر بروی صفحه نمایش نشان داده میشود. بعبارت دیگر، شما توانایی هدایت خودآگاهی را از یک مکان به مکان دیگر دارید، اما همه محتویات کامپیوتر را در یک زمان نمیتوانید ببینید... یا نمیخواهید ببینید! بحث درمورد یک لحظه شتابزده است
اغلب ما حتی کمترین تلاش را برای هدایت ذهن آگاه خود نمیکنیم. معمولا اجازه میدهیم که ذهن آگاه بصورت شناور از چیزی به چیز دیگر و بصورت خودکار هدایت شود... برای نمونه: هنگامی که در حال تماشای یک فیلم  یا خواندن یک کتاب خوب هستیم، اجازه میدهیم که داستان، تمام توجه وذهن آگاه ما را بخود هدایت (جلب) کند

تمرکز و ذهن آگاه
در هنگامی که راحت و آرام و خارج از هرگونه تصمیم گیری متمرکز و آگاهانه هستیم، دستخوش افکار پوچ و خیالات بیمورد میشویم... این قابل قیاس با صفحه نمایش کامپیوتر است، در هنگامی که آنرا بحال خود رها کرده ایم و کاری با آن انجام نمیدهیم. صفحه نمایش بطور خودکار بروی اسکرین سیور میرود و کار خودش را انجام میدهد
تمرکز بروی ذهن آگاه یک کارکرد خودکار نیست. برای نمونه؛ آن چیزی است که ما تصمیم به انجام آگاهانه آن داریم. ما میباید برای هدایت تمرکز ذهن آگاه خود، انرژی صرف کنیم... در اینجا تا حدودی روشن میشود که چرا پس از یک روز کاری یا تحصیلی خسته میشویم
اگر بروی چیزی که علاقه ای به آن نداریم، مجبور به تمرکز باشیم، انرژی بیشتری صرف میکنیم. درست مثل این است که در جهت شیب رو به بالا بدویم. و تمرکز بروی چیزی که مورد علاقه ما است، مانند سواری در سراشیبی است، نه تنها خسته نمیشویم، بلکه انرژی خود را با عشق و احساس، تجربه و ذخیره میکنیم
حتی هنگامی که گزینه هدفمندی را برای هدایت ذهن آگاه خود انتخاب میکنیم، مثل کار روی یک وبسایت، اقتدار کاملی بر آن نداریم. افکار سرگردان نیز تمایل به دخول و خروج از ذهن خودآگاه ما را دارند
ما توانایی هدایت ذهن خودآگاه مان را در هرکجا که مایل باشیم، داریم. این دسترسی توسط "مدیریت شبکه" بما اعطا شده است، همان ذهن ناخودآگاه ما

جستجو در پایگاه دادهها از ذهن ناخودآگاه
اگر بخواهیم روز خاصی مثل 11 سپتامبر را بخاطر بیاوریم، مغز ما، و تقریبا بلافاصله، تمامی رویدادهای قابل توجه عاطفی در آنروز پاییزی سال 2001 را، با تصاویر کامل، افکار، صداها، احساسات، ... در دسترس ما قرار خواهد داد. این یک نمونه تجربی از شدت یادآوری شبکه حافظه صریح و روشن از بانک اطلاعاتی ما است
یک نمونه دیگر؛ به زمان کودکی و دبستان خود فکر کنید، به معلم کلاس اول... تقریبا بلافاصله خاطرات معلم شما در دسترستان قرار میگیرد، نام او، چهره اش، و حتی چندین خاطره از گفتگوهای بین شما. از آخرین باری که بیاد این شخص افتادید، چه مدت زمانی میگذرد؟ درست است، شاید یک زمان بسیار طولانی. ولی با این وجود، تقریبا بلافاصله بعد از درخواست، مغز شما از پایگاه دادهها، مشخصات او را بیرون کشید
تعداد بسیار کمی از بزرگسالان معلم کلاس دوم خود را بخاطر میآورند. کلاس اول از اهمیت عاطفی بیشتری برخوردار است.  مغز ما، بعنوان پایگاه دادهها و بانک اطلاعاتی، تاثیر پذیر از مهمترین رویدادهای عاطفی ، مثبت یا منفی، است

مدیریت شبکه ذهن ناخودآگاه
ذهن ناخودآگاه توانایی انجام تعداد بسیار زیاد و باورنکردنی از کارکردها را در خود دارد. و برای این قابلیت بالا باید خدا را شکر کرد. چگونه مایلید که مجبور به تصمیم گیری باشید؟ یا اینکه با غده پانکراس خودم در هم اکنون چه باید بکنم؟ حتی باعث تصمیم گیری مستقل، بر اساس درک خود درمورد آنچه که برای شما خوب میباشد، و مسئول آنچه باید و نباید آگاهانه انجام داد، است
برای نمونه: اگر قبل از اینکه مهارت خاصی را فرابگیرید، سانحه دلخراشی برای شما اتفاق بیافتد، ذهن ناخودآگاه شما تصمیم به مقابله میگیرد و آنرا در قسمت آگاهی محبوس میکند تا اینکه خود تصمیم بگیرد که آیا شما به آن مهارت خاص دست یافته اید یا خیر. هنگامی که شما از نظر روانی  برای کنار آمدن با این مهارت پیشرفت کردید، آنگاه ذهن ناخودآگاه شما، تمامی یا بخشی از خاطرات را برای پردازش ظهور در سطح بنمایش میگذارد. به این توانایی ذهنی، بعنوان یک مکانیسم دفاعی، سرکوب میگویند
من در کارم با مردم پی برده ام زمانی که ذهن ناخودآگاهم درک کرده است که نمیخواهم چیزی را بدانم، آنرا محبوس میکند، صرفنظر از اینکه توانایی روبرو شدن با آن کار را هم داشته باشم. برای نمونه: وقتی با مشتری در جایی که "نمیتوانند بیاد بیاورند"، و مطمئن نیستند که چه پیش خواهد آمد، به بن بست میرسم. آنها اعلام میکنند  "نمیدانم"... و منهم اغلب میپرسم "آیا میخواهید که بدانید؟" و تقریبا اغلب هم جواب آنها "خیر" است
مشتریان من معمولا کنجکاو هستند و حتی گاهی مواقع بسیار سرگرم کننده است که آنها آگاهانه نمیخواهند که آگاه باشند
این نشان دهنده این است که ذهن ناخودآگاه ما میداند که در چه هنگامی نمیخواهد بداند، و خدمتگزار مومنی بشما باشد. یک تصمیم گیری مستقل که باعث جلوگیری هرآنچه که خارج از آگاهی ما است، میشود

مترجم: فرشاد سجادی
منبع