به ياد سيصد و شصت روز مظلومانه زندانی شدن استاد ايليا

Friday, December 24, 2010

نکته 178 : بر ترس از شکست غلبه کنید - قسمت دوم: شش استراتژی قدرتمندی که می توانیم به کار ببریم


در بخش اول این مقاله، تمرکزمان را بر ایجاد طرز تفکری موثر برای غلبه بر ترس از شکست، قرار دادیم. اکنون زمان این رسیده که به سوی عمل کردن، حرکت کنیم. در این مقاله، شش استراتژی قدرتمند آورده شده که می توانید آنها را از همین حالا، برای مقابله با ترس از شکست به کار ببرید.

یک. ترس خود را تصدیق کنید

دلیل موجهی وجود دارد که چرا تصدیق، اولین مرحله ی هر برنامه ی بازیابی دوازده مرحله ای است؛ چون ما نمی توانیم با دشمنی بجنگیم که آن را نمی بینیم. تنها وقتی، زره روانیِ ساخته شده در برابر ترس می تواند مفید باشد که کاملاً ترسمان را از شکست بپذیریم.

با این وجود، تصدیق ترس از شکست، همیشه آسان نیست. در خیلی از مواقع، ترس از شکست بصورت زیرکانه ای تغییر چهره می دهد و به شکل اضطراب داشتن، به تعویق انداختن و دیگر شکلهای مقاومت تبدیل می شود.

یک راه عالی برای افشای ترسها، روش قدیمی و ساده ی شرح حال نویسی است. تکنیک دیگری که بطور شگفت آوری جواب می دهد، گفتگو کردن با یک اردک پلاستیکی است! خیلی وقتها به کلام آوردن مشکلاتمان، تمام آن چیزی است که برای روشن ساختن آن نیاز داریم.

در مورد طبیعت ترس خود جستجو کنید؛ ترس شما درباره چیست؟ آن چه که مردم درباره شما می گویند؟ دقیقاً از چه نگران هستید؟ سعی کنید تا جایی که می توانید جزئیات را کند و کاو کنید. هر چقدر که بتوانید علل اصلی ترس خود را مشخص کنید بهتر است.

دو. حال، یک قدم کوچک بردارید

وقتی که ترسمان را پذیرفتیم، هیچ استراتژی، بهتر از وارد عمل شدن نیست. در اینجا، به عمل وارد شدن و نتایج را مشاهده کردن، بهترین محرک است. لِمی که در اینجا به کار می بریم این است که نیازی به عملکرد شجاعانه و جسورانه نیست؛ در اینجا یک قدم کوچک به خوبی عمل می کند.

قدمهای کوچک، پاسخ خودبخودی مغز ما را به ترس،دور می زنند. اگر بخواهیم به یکباره چالشهای بزرگ را به عهده بگیریم، امکان دارد که از پا بیافتیم، اما وقتی بر قدمهای کوچک متمرکز می شویم، وضع به این صورت نیست. به محض اینکه به اولین موفقیت کوچکمان دست پیدا کردیم، برای ادامه راه، شروع به بنا نهادن اعتماد به نفسمان می کنیم.

قدمهای کوچک، هدف بسیار مهم دیگری هم دارند: می توان از آنها به عنوان یک مکانیزیم عالی برای فیدبک گرفتن، استفاده کرد. هر قدم کوچی می تواند به شما در تصحیح مسیر عملکردتان کمک کند. در بیشتر مواقع، برنامه ها، به ندرت یک جهته است؛ وقتی در برنامه به طور مداوم از ابزار فیدبکی، برای تصحیح مسیر آن استفاده می شود، می توان دقیقاً به هدف آن رسید.

بنابراین به کوچکترین قدم ممکن در پروژه خود بیاندیشید؛ قدمی که مطمئن هستید می توانید آن را به انجام برسانید و آن را همین اکنون انجام دهید. بعد از آنکه آن را انجام دادید، قدم بعدی را شروع کنید، سپس تمیزکاری کرده و تکرار کنید. هر چقدر قدم اول کوچکتر باشد، بهتر است.

سه. موراد نامشخص را کاهش دهید

نامشخص بودن، یکی از بزرگترین منابع ترس و اضطراب است. معمولاً ترس به این دلیل خود را نشان می دهد که حداقل، یک جنبه از چالش پیشِ روی ما ناآشنا و ناشناس است.

وقتی ما بخش شناخته شده و ناشناس مشکل را تشخیص نمی دهیم، وضع از این هم بدتر می شود؛ همه چیز با هم مخلوط می شود و نتیجه آن حبابی از ترس و اضطراب در ذهن ماست.

واضح کردن اینکه چه وظیفه ای بیشترین بخش نامشخص قضیه است، به ما کمک می کند که انرژی ذهنی خود را نه فقط برای روبرو شدن با آن وظایف، بلکه همه وظایف پروژه تقویت کنیم.

بعضی مواقع، ما معمولاً با انجام وظایف آسان تر و به تعویق انداختن وظایف نامشخص، اطمینان دوباره پیدا می کنیم . البته این در شروع کار، برای راه انداختن ما خوب است، اما اگر به عقب انداختن وظایف نامشخص ادامه بدهیم، این وظایف به گیرانداختن ما و نوشیدن شیره انرژیمان، ادامه خواهد داد. بنابراین، بعد از اینکه کمی شتاب گرفتیم (بوسیله عمل کردن به قدمهای کوچک)، آنچه که باید به دنبال آن برویم، نامشخص ترین وظایف هستند.

لیستی از وظایف پرژوه خود ایجاد کنید، باید در آن مشخص شود که مهمترین منابع نامشخص کدام است و سپس به سرعت با آنها مقابله کرد.

چهار. قبل از اجرای ایده ها، آنها را جمع کنید

آیا این نکته را در نظر گرفته اید که ترس از شکست، ممکن است سیگنالی باشد که به شما می گوید از منظرگاه اشتباهی، به مسئله روی آورده اید؟

اگر این مورد درست باشد، پس چرا قبل از اینکه به مرحله اقدام دست بزنید، ایده های بیشتری را جمع نمی کنید؟ یکبار شخصی به من گفت که " هر ایده ای در صورتی که تنها ایده توست، می تواند ایده بدی باشد"، من با نظرش موافق هستم.

نداشتن هیچ حق انتخابی، وحشتناک است، چون ما را به این فکر سوق می دهد که "پیروزی تنها راه انتخاب ماست". باعث می شود که باور کنیم نتیجه ای که انتظارش را داریم، تنها راه ممکن است و ما باید حتماً به درستی به آن برسیم وگرنه ....

واضحاً، در اینجا مسئله، کم بودن راه جایگزین است؛ این ترس، بوجود آمده است که شرایط ما، وضعیت "یا همه چیز و یا هیچ چیز" است.

برای خارج شدن از این شرایط، باید ایده های خیلی زیادی پیدا کرد و بعد از آن، کمیت، کیفیت به بار خواهد آورد. نه تنها تعداد زیادی راه جایگزین دارید تا بتوانید احساس امنیت کنید، بلکه همچنین می توانید مسئله را با استفاده از یک ایده بهتر از ایده اصلی، حل کنید.

اگر تنها یک ایده دارید، از به اجرا رسانیدن آن خودداری کنید. از روشهای زیادی که برای تولید ایده است استفاده کنید؛ روش مورد علاقه من، روش لیستهای صدتایی (list of 100) و سهمیه های ایده (idea quota) است.

پنج. برای شکست، برنامه ریزی کنید

همانطور که در بخش اول این مقاله بحث شد، شکست جزء و بخشی از زندگی است. معنی این جمله چیست؟ در ملخص کلام، غالباً اگر همه چیز را درست انجام دهید، شکست خواهید خورد.

وقتی در فیلمها (بخصوص فیلمهای جنگی)، این دیالوگ را که "نقشه احتمالی چیست؟" می شنوم و سپس جواب کلیشه ای آن که " در اینجا شکست، گزینه برای انتخاب نیست" ، چشمم را از خشم گرد می شود، فکر می کنید چرا؟ چون بدون توجه به اهمیت نتیجه، شکست نه تنها یک گزینه است بلکه اتفاقاً یک گزینه محتمل است.

خصوصاً وقتی کار مبتکرانه ای انجام می دهیم، شکست یک "مورد غیر محتملی نیست که باید فقط از آن آگاه باشیم". کاملاً خلاف این صادق است، شکست خوردن، هنجاری طبیعی است. انتظار شکست را داشته باشید و برای آن آماده باشید. بجای اینکه تظاهر کنید که شکست نمی تواند رخ دهد، آماده هوشمندانه شکست خوردن و آموختن از آن باشید.

بگذارید مسئله را واضح کنیم: این به معنی استقرار برای شکست نیست بلکه این کار برای این است که اگر این اتفاق افتاد، زیادی غافلگیر نشوید.

نکته ای که ممکن است در مرحله اول خلاف انتظار به نظر برسد، این است که وقتی شکست را به عنوان یک نتیجه محتمل در نظر می گیرید، احتمال پیروزیتان به شدت افزایش می یابد؛ کامل تر و همه جانبه تر در مورد مسئله خواهید اندیشید و مطمئن تر و آماده تر خواهید بود.

قبل از دست به کار شدن و فقط منتظر پیروزی بودن، لحظه ای صبر کنید و ببینید که اگر همه چیز طوری که انتظار دارید پیش نرود، چه کار خواهید کرد؟

شش. بازی را دوباره تعریف کنید

همه ما می خواهیم موفق شویم، اما آیا تا بحال شده که برای لحظه ای مکث کنید و بپرسید که واقعاً "موفق بودن یعنی چه؟"

نمی توانم این مقاله را بدون بیان این نکته به پایان برسانم که همه ما در تعریف موفقیت، آزاد هستیم. می دانم که کمی ناواضح به نظر می رسد، اما منظورم این است که تعریف "شکست" و "پیروزی" کاملاً به شما بستگی دارد. شما واقعاً نیازی به وفادار ماندن به استاندارد بخصوصی برای این تعاریف نیستید!

ممکن است شما موفقیت را با عقیده معمولی که به موفقیت به دید نتیجه ذاتی آن نگاه می کند نبینید، بلکه آن را با میزان لذت و سرگرمی که در طی راه داشتید اندازه بگیرید، یا شاید آموختن برایتان مهم باشد، شاید هم هیجان و تجربه چیزهای جدید! راه های بسیاری است که چیزی، موفقیت آمیز باشد و واقعاً تأسف بار است که از همه این راه ها چشم پوشی کنیم و فقط به جواب ندادن آن فکر کنیم.

بیایید این عقیده را رها کنیم که فقط یک نتیجه موفقیت آمیز وجود دارد و همه احتمالات دیگر بلا استثنا، به معنی شکست هستند؛ هر نتیجه ای به طریقی موفقیت آمیز است. ممکن است که به نتیجه ای که انتظارش را داشته اید نرسیده باشید اما چیز جدیدی درباره خود یاد گرفته باشید. شاید توانایی بخودآیی و بازیابی خویش را پرورش داده اید. یا ممکن است در طول راه، اوقات خوشی داشته اید.

در هر صورت، با خود صادق باشید؛ تظاهر نکنید که اصلاً به نتیجه توجهی ندارید. منظور، فریب دادن خودتان در زمان شکست نیست، بلکه تلاشی هوشمندانه برای تغییر طرز تفکرتان و رهایی شما از محدود کردن خود به یک نتیجه است.

حرف آخر

به انتهای مقاله دو بخشی ترس از شکست، رسیدیم. همانطور که ReddyK، یکی از خواننده های قدیمی وبلاگ ذهن روشن (Litemind) اشاره می کند، غلبه بر ترس بخشی از جسارت و بصیرت است. خوشبختانه، با کمک ایده های این مقاله (به همراه سایر ایده های آورده شده در قسمت اول) در هر موردی که با آن روبرو هستید، ابزاری برای مقابله بهتر با ترس از شکست خواهید داشت.

شکست، تبدیل به یک کلمه کثیف شده است اما نباید اینگونه باشد. با شکست دوست شوید، تا شکست را حقیقتاً به آغوش نکشید، شایسته آنچه که موفقیت نامیده می شود نخواهید بود.


مترجم : غ.س


منبع:

http://litemind.com/fear-failure-2/

نکته 177 : بر ترس از شکست غلبه کنید - قسمت اول: ایجاد طرز تفکر صحیح


آیا ترس از شکست شما را فلج کرده؟ نداشتن ایده یا ابزار، زمان و یا پول، مهترین علت دست به عمل نشدن ما نیستند. معمولاً دشمن در جای عمیق تری از ذهن ما سنگر گرفته است. ما نمی توانیم از زندگی خود بهره ی چندانی ببریم مگر اینکه با ترس از شکست مقابله کنیم.

در اولین بخش از این مقاله ی دو قسمتی، تمرکز، بر ایجاد اولین خط دفاعی گذاشته شده است، یعنی یک "زره روانی" در مقابل ترس از شکست. در اینجا شش ایده آورده ام که به شما کمک می کند که به شکست از منظرگاهی متفاوت نگاه کنید و نگذارید که شما را متوقف کند.

یک. شکست فقط پله ای از ترقی است

آیا ما بیش از حد به شکست اهمیت نمی دهیم؟ ما بیش از حد بر آن تأکید می کنیم و شکست را به عنوان نتیجه نهایی می بینیم؛ به عنوان نتیجه نامطلوب چیزی که سخت برای آن تلاش کرده ایم. ما نکته اصلی را فراموش می کنیم که شکست تنها بخشی از یک فرآیند بزرگتر است: فرآیند یادگرفتن و رشد کردن.

آیا تابحال متوجه شده اید که بعضی از مردم _غیر از این همه استثنا_ فقط زمانی قوی تر می شوند که شکست می خورند؟ چگونه این کار را می کنند؟

اگر عمیقتر نگاه کنید، متوجه می شوید که آنها این طرز تفکر را در خود پرورش داده اند که شکست، بخشی طبیعی، از موفقیت است. متوجه شده اند که هر زمانی که شکست می خورند، از اشتباهات خود درس می گیرند. شکست، تنها پیامی است که می گوید چیزی را می توانستیم بطور متقاوتی انجام دهیم، پس هنوز جای برای پیشرفت است. این همان دلیلی است که این افراد کمتر به شکست توجه می کنند؛ هیچوقت شکست را به عنوان یک حادثه ی مجزا نمی دانند بلکه آن را بخشی از یک فرآیند بزرگتر می دانند.

در زندگی، شکستهای ما نقاط پایان نیستند بلکه پله های ترقی هستند. فقط زمانی دائمی می شوند که شما به آن اجازه می دهید. فقط در صورتی نقطه پایان می شوند که آنها را بپذرید و دست از تلاش کردن بردارید.

دو. ما هیچ وقت نمی توانیم یک بازنده باشیم

" شکست خورده یک حادثه است، یک شخص نیست." ویلیام دی براون

در مدرسه وقتی شکست می خوردیم تمسخر می شدیم. همینکه بزرگتر می شویم تمسخرها، کمتر می شود اما همیشه وجود دارد. علت ترس از شکست در ما بسیار قوی است؛ شکست می تواند شناخت، پذیرش و اعتباری را که دیگران به ما می دهد تنزل دهد.

در طولانی مدت، طوری شرطی می شویم که حس خود ارزشمندی(self-worth) را با نتیجه عملکردهایمان، پیوند می دهیم. هر وقت که یکی از ایده هایمان شکست می خورد، انگار اجازه می دهیم که به عزت نفسمان ضربه ای وارد شود. ما شکست را عمیقاً در خود احساس می کنیم؛ انگار ما خودمان ایده ای هستیم که شکست خورده است.

اما نیازی نیست که به این صورت بیاندیشید. اگر چیزی را که امتحان کرده اید درست از آب در نمی آید، به این معنی نیست که شما یک شکست خورده یا یک بازنده هستید. معنی آن این است که شما به طور فعالانه در حال تجربه کردن و تلاش کردن هستید و در نتیجه آن، در حال آموختن هستید. از این منظرگاه، اصطلاح شکست خورده بودن ( یا موفق بودن)، منطقی نیست.

اگر افراد اطراف شما این نکته را نمی فهمند و همچنان از شما بخاطر شکستهایتان انتقاد می کنند، احتمالاً علتش این است که آنها هنوز مفهوم تجربه کردن، تلاش کردن یا آموختن را نفهمیده اند. اما بخاطر منفی گرایی آنها ناامید نشوید. مادامیکه ذهن خود را برای تجربه باز نگاه می دارید، خود را برای اینکه مدام شکست می خورید نارحت نکنید! افرادی که واقعاً به شما توجه دارند، همیشه از شما در شکست هایتان حمایت می کنند. آنها هیچوقت تصویر شخصی را که پشت شکستهای شماست از دست نمی دهند.

سه. شکست تنها راهِ به اندازه بالا رفتن است

" اگر تیرتان هر دفعه به درستی اصابت می کند، یعنی هدف یا زیادی نزدیک است و یا زیادی بزرگ." تام هیرشفیلد

تنها راه فهمیدن اینکه آیا به اندازه کافی بالا رفته اید، این است که خیلی خیلی بالا بروید و "خیلی خیلی بالا رفتن" به معنی شکست خوردن است.

یعنی اینکه اگر شما به اندازه کافی بالا نروید و یا به عبارت دیگر شکست نخورید، هیچوقت نمی توانید با اطمینان بگویید که مرزها برای شما کجا هستند.

رانندگان مسابقه های اتوموبیل رانی، عمیقاً این مسئله را درک کرده اند. حتی در این مورد ضرب المثلی هم دارند: "تنها راه اینکه بفمهی آیا به اندازه کافی سریع هستی ، این است که ببینی آیا تصادف می کنی یا نه".

حالا اگر می خواهید با اجتناب از شکست، در زندگی راه "بازی بی خطر" را پیش بگیرید، می توانید با دانستن اینکه تقریباً به هدفتان رسیده اید، احساس امنیت کنید، اما باید بدانید که هدفی مرده و آسان برای نشانه گیری انتخاب کرده اید. به یاد داشته باشید که هیچوقت از این طریق نخواهید توانست بیشترین بهره را از زندگی خود ببرید.

چهار. شکست، جزء و بخشی از ابتکار است

"من شکست نخورده ام. فقط ده هزار راه دیگر پیدا کرده ام که جواب نمی دهد." توماس ادیسون

تا آنجا که از تولید ایده های خلاق می دانم، در حصول چیزهای شگفت آور، ایده داشتن، بخش دشوار راه نیست بلکه به عمل رساندن، دشواری راه است!

تفاوت بین ابتکار و خلاقیت این است که مبتکران کسانی نیستند که فقط در اتاق می نشینند و ایده می دهند بلکه آنها شجاعت این را دارند که از اتاق بیرون بروند و ایده ها را آزمایش کنند! حدس بزنید که چه اتفاقی می افتد وقتی که ایده هایشان را به عمل می رسانند؟

دقیقاً درست حدس زدید، در بیشتر مواقع شکست می خورند!

اما هرگاه که شکست می خورند، درسهایی را که آن شکست به آنها داده، به خاطر می سپارند و سعی می کنند که در تلاشهای متوالی خود، به حل مسئله نزدیک شوند.

یکی از بانفوذترین کتابهای قرن بیستم (و یکی از کتابهای مورد علاقه من)، کتاب " ذن و هنر نگهداری از موتورسیکلت" است که پیش از چاپش، 121 ناشر، آن را نپذیرفته بودند. و مطمئنم که این فقط یکی از تعداد زیادی از داستانهای ایستادگی در برابر شکست است که تا بحال شنیده اید.

این را در نظر داشته باشید که اگر نهایتاً به یک موفقیت دست بیابید، مردم به زحمت، شکستهای شما را به یاد خواهند آورد. اگر هنوز هم با دانستن این نکته نمی توانید بر مسئله غرورتان در مورد شکست غلبه کنید (بخش دو را ملاحظه کنید)، شانس دیگر شما این است که به این فکر کنید که اگر به تلاش خود ادامه دهید و در بعضی از نقاط به موفقیتهایی دست یابید، همه اشتباهات شما بطور جادویی از بین می رود.

پنج. شکست معمولاً به آن بدی که ما تصور می کنیم نیست

"تجربه، نامی است که به سادگی بر اشتباهاتمان می نامیم." اسکار وایلد

بله، شکست ممکن است خیلی هم بد نباشد؛ اما آیا فکر می کنید که اگر بگویم که از شکست می توانیم لذت ببریم، خیلی مبالغه می کنم؟

جداً می گویم، مواردی بوده که خیلی از شکست می ترسیدم و وقتی که همانطور که انتظار می رفت، شکست خوردم، بسیار احساس آسودگی پیدا کردم. بزرگترین تهدید را پشت سر گذاشته بودم و دیگر چیزی برای ترسیدن نبود و ذهنم دوباره وضوح پیدا کرد. شکست، مطمئناً می تواند شما را آزاد کند.

آیا تا بحال شکست خورده اید؟ آیا به آن میزان وحشتناک بوده که انتظار داشته اید؟ خوب، حالا که دارید این مقاله را می خوانید به این معناست که از همه شکست هایتان جان سالم به در برده اید. حقیقت این است که شکست، هرگز به آن بدی که ما تصور می کنیم نیست. معمولاً ترس از شکست، خیلی وحشتناک تر از خود شکست است.

غالباً مردمی که در هیچ چیز شکست نخورده اند، فکر می کنند که شکست، بدبختی است. و چون تا بحال شکست نخورده اند فکر می کنند که همه چیز را می دانند. این افراد از یادگرفتن امتناع می کنند. هر بار که شکست می خوریم، به دنبال درسی که پشت آن شکست پنهان است می گردیم و از آن به عنوان فرصتی برای قوی تر شدن، عاقل تر شدن و یا فرد بهتری شدن استفاده می کنیم.

شش. هر کسی می ترسد، هر کسی!

" شجاعت، نبود ترس نیست، بلکه قضاوتی است که می گوید چیز مهمتری از ترس هم هست." اَمبروز رِدمون

می خواهم رازی را به شما بگویم: نفر بعدی، به اندازه شما ترسیده. همه ما از شکست می ترسیم، حتی بزرگترین نوابغی که می توانید فکرش را بکنید. در واقع آنها بیشتر درباره شکست تقلا می کنند.

این چیز بدی نیست. ترس شما کاملاً طبیعی است، اگر حداقل، آنچه را که انجام می دهید ارزشش را داشته باشد، ترس از شکست همواره بخشی از راه خواهد بود. هیچوقت کاملاً از بین نمی رود.

آنان که به هدف رسیده اند برای این موفق نشده اند که نمی ترسیدند، بلکه برای این موفق شدند که هر روزه و بارها و بارها، به ترس از شکست غلبه کرده اند. آنان می دانند که ترس، هیچوقت از بین نمی رود اما اجازه نمی دهند که آنها را از حرکت باز دارد.

این مبارزه ای است که ارزشش را دارد و تمرین پایان ناپذیری است که همواره در آن شرکت می کنیم.

حرف آخر

ابتدا، مطالب این مقاله را به عنوان مرجعی برای خودم جمع کرده بودم. گرچند که این مطالب، تازه نیست اما وقتی به آن، بیشترین احتیاج را دارم فراموششان می کنم. به همین علت آنها را با شما به اشتراک گذاشتم. امیدوارم برای شما مفید واقع شود.

بخش دوم این مقاله درباره استراتژی هایی است که می توانیم از آنها برای ترس از شکست استفاده کنیم، نگاهی به آن بیاندازید!


مترجم : غ.س


منبع:

http://litemind.com/fear-failure/

نکته 176: آیا در یک دور خسته کننده و باطل گیر کرده اید؟ از متخصصین فرار کنید!


اگر در کارتان با یک چالش بزرگ روبرو شده اید و نمی توانید ایده های خلاقانه بوجود آورید، یا اگر تجارت شما در حال تضعیف شدن است و یا بخشی از زندگی شخصیتان، متوقف شده است، ایده های جدید و تازه، می تواند چاشنی بخش زندگی شما باشد.

در چنین شرایطی در زندگی، ممکن است وسوسه شوید که از کمک متخصصین استفاده کنید. فکر می کنید که شخصی که حداقل از شما بااطلاع تر است، بهترین منبع ایده است.

خوب، ممکن است اینگونه نباشد.

مشکلات با متخصصین

متخصصین نیاز به اختصاصی کردن مسائل دارند. آنها لازم می دانند که مرزهایی را اطراف موضوعها بکشند تا بتوانند توجه خود را محدود کرده و در زمینه خود تا جایی که می توانند، موثر واقع شوند.

این "تفکیک کردن در اندیشیدن" ، بطرز فوق العاده ای می تواند در سرعت بخشیدن به حل مسئله، مفید واقع شود. همچنین این ویژگی، بدین معناست که معمولاً متخصصین، کمتر، فراتر از زمینه های تخصص خود می روند و در نتیجه در مشاهده تصویر کلی موضوع، ناموفق هستند.

میکائیل میچالکو، این مسئله را در کتاب "بازی برای متفکر"، بخوبی بیان می کند: " این مانند شستن یکی از دندانهاست. شما یک دندان را بسیار خوب می شناسید اما در کل فرآیند، از بقیه دندانها غافل می شوید."

اما مسئله از این هم بدتر است؛ متخصصین نه تنها ممکن است که راه حلهای واضح را از دست بدهند، بلکه ممکن است با اجبار کردن راه حلهای نامناسب که در زمینه تخصص آنهاست، موجب آسیب شوند. آبراهام مازلویِ روان شناس، چه عاقلانه گفته است که " برای کسی که فقط چکش دارد، هر چیزی که با آن مواجه می شود، شبیه میخ به نظر می رسد".

اگرچند که استفاده از کمک متخصصین معمولاً مفید است، اما وقتی بحث خلاقیت است، بهتر است که بدون کمک آنها عمل کنید.


یک راه جایگزین: افراد غیرمتخصص اطراف خود را با آغوش باز بپذیرید

بجای صحبت با متخصصین، راه حل جایگزین این است که با غیرمتخصصین صحبت کنید؛ یعنی مردم عادی اطراف خود. مهم نیست که چه کسی باشد، رفقای فوتبالیست خود، عمو باب ... هر کسی که خارج از زمینه کاری شماست، هر کسی که مسئله برایش ناشناس است، هر کسی که " قوانین را نمی داند".

مردم عادی و غیرمتخصص، به اندازی کافی با تجربه نیستند که بداند کجا باید مرزها را کشید؛ آنها از محدودیت ها آگاه نیستند و نمی دانند که "چیزها قرار است چگونه پیش برود". نکته دقیقاً این است که آنها به سبب سادگی و بی تجربگی شان، بسیاری از فرضیات و محدودیتهایی را که شما، محض احتیاط در نظر گرفته اید نمی دانند. این افراد عادی، مردمی هستند که می توانند باعث جرقه خوردن ایده جدیدی در شما شوند. آنها واقعاً می توانند خارج از چارچوب فکر کنند، چون چارچوبی برای آنها نیست.

ما معمولاً تمایل داریم که برای کمک گرفتن در حل مشکلاتمان، به افراد متخصص رجوع کنیم و البته این کار در بسیاری از موارد، جواب می دهد. اما به منظور خلاقانه کوشیدن، نیاز به افرادی است که کمتر می دانند.

خبر خوب این است که اطراف شما آدم غیرمتخصص، کم نیست. همه افراد در بیشتر زمینه ها متخصص نیستند. آنچه که نیاز دارید بدانید این است که چگونه در زمینه ای که در آن نیاز به کمک دارید، راهی به عدم تخصص آنها بیابید. در اینجا سه پیشنهاد است که به شما کمک می کند:

یک. تعداد زیادی از مردم مختلف را ملاقات کنید

در برابر وسوسه ی گوش دادن به نصیحت کسانی که مثل خودتان فکر می کنند، مقاومت کنید؛ بله، می دانم که این کار راحتی است اما این کار مانع می شود که ذهنیت خود را تمام و کمال، گسترش دهید. برای تنوع هم که شده، بیرون بروید و با مردمی با علایق مخالف شما، سروکار داشته باشید.

ارتباط داشتن با چشم اندازهای مختلف، جریان داشتن عصاره خلاقیت شما را تضمین می کند (و جایزه شما این است که در حین این فرآیند، آدم بسیار جالبتری خواهید شد!).

دریابید که مردم مختلف، چگونه با مسئله شما گلاویز می شوند. مثلاً یک پرستار برای حل مسئله شما چه کار می کند؟ یک بچه پنج ساله چطور؟ یک اقتصاددان؟ یا مادرتان؟

هرگز فرصت مکالمات اتفاقی با غریبه ها را از دست ندهید. قصاب، خانم مسنی که جلوی شما در صف ایستاده و بستی فروش، همه منابعی هستند که برای جرقه ایده های مفید، پتانسیل دارند. حتی اگر مسئله خود را با آنها مستقیماً بحث نکنید (که البته معمولاً کار عاقلانه ای هم نیست)، کشف چشم اندازهای مختلف درباره موضوعهای اتفاقی زندگی، برای تهییج ایده های جدید، مفید است.

دو. به دنبال انسانهای ایده گرا بگردید

داشتن روابط فراوان، مقدم است اما بعد از حصول کمیت، اکنون لازم است که مطمئن شوید که روابط شما، کیفیت هم دارد!

همیشه افراد مشخصی هستند که بودن آنها در اطرافتان، به نفع شماست. این افراد نوعی از متفکرین هستند که هر وقت با آنها صحبت می کنید، تخیل شما را شعله ور می کنند؛ می دانید از چه کسانی صحبت می کنم:

کسانی که ایده های بدیع را دوست دارند و از ایده ها در زندگی و کارشان استفاده می کنند.

کسانی که بطور پایان ناپذیری کنجکاوند و به جهان اطراف خود توجه می کنند.

کسانی که ممکن است در کار شما بی تجربه باشند اما نادان نبوده و از چیزهایی که اهمیت دارد، بی اطلاع نیستند.

آنها دارای هوش و قوه ابتکارند و پوچی و نامربوطی مسائل را به چالش می کشند.

لیستی از این افراد تهیه کنید و ترتیبی ببینید که با آنها بیشتر ملاقات کنید. هرگز زمان زیادی را بدون ارتباط با آنها، نگذرانید. چالشهایی را که با آن روبرو هستید، با آنها بحث کنید و از آنها درخواست ایده کنید و یا فقط با آنها در یک گفتگوی بی هدف، شرکت کنید ( این کار به خودی خود، باعث جرقه خوردن سیلابی از ایده ها می شود).

بودن چنین افراد پرانرژی در اطرف شما، برای خلاقیت شما بسیار گرانبهاست و جالب تر از آن است که بخواهید این فرصت را از دست بدهید.

سه. به "مود احمق" وارد شوید (فرض کنید که همه نابغه اند)

این تکنیک جالبی است که بعضی اوقات از آن استفاده می کنم. مایلم آن را "مود احمق" بنامم.

وقتی در "مود احمق" هستم، هر کسی راه حل مسئله من را می داند. همه نابغه اند بجز من. یعنی نه تنها همه ی آنها راه حلی که به دنبال آن هستم را می دانند، بلکه در حال فاش کردن آن هستند؛ تنها مسئله این است که پیچیده صحبت می کنند، بنابراین، کار من این است که آن را دریابم.

پذیرش طرز تفکر احمق، خیلی خوب جواب می دهد زیرا تمایل ما را به از بین بردن ایده، قبل از اینکه کمی درباره آن فکر کنیم، کنترل می کند.

به این فکر کنید که فردی به ما راه حلی ارائه بدهد ولی ما نتوانیم فایده آن را ببینیم؛ ما به رد کردن فوری آن و برچسبِ "احمقانه" زدن به آن تمایل داریم. حالا اگر این شخص یک نابغه معروف مثل انیشتن بود چه؟ آیا در اینصورت به چیزی که او می گفت، کمی توجه نمی کردید؟ البته که توجه می کردید! ممکن است در بستر همین تفکری که به ظاهر چیزهای بی ارتباط را مرتبط می سازد، ایده غیرمنتظره شما قرار گرفته باشد.

رفتن به "مود احمق"، هم جالب است و هم درسهای مهمی به ما می آموزد؛ باعث می شود که ذهن خود را به جهان باز کنیم. همچنین از این طریق، قضاوت را به تعویق می اندازیم و تکبر عقلانی خود را رها می کنیم؛ فرض می کنیم هر کسی چیزی برای یاری رساندن به ما دارد و البته در می یابیم که حقیقتاً این طور است.

در پایان، باید گفت که نباید توقع داشته باشید که مردمی که تصادفاً از آنها کمک می گیرید، بتوانند یک مسئله پیچیده ای را که چیزی درباره اش نمی دانند، حل کنند. باید ذهنتان را باز کنید و مشتاق شنیدن باشید؛ آنها می توانند باعث جرقه خوردن سیلابی از ایده های تازه ای باشند که برای حل مسئله توسط خودتان، کافی است.

در هر صورت، متخصصین را رد نکنید. آنها تجربه بیشتری دارند و غالباً می توانند به شما کمک کنند. اما فراموش نکنید که ایده های ابتکاری بزرگ، معمولاً در جای دیگری هستند. راه حلی که دنبال آن هستید، ممکن است با همسایه شما یا عمو بابِ عجیب و غریب شما باشد و فقط لازم است که بروید و ایده هایتان را از آنها بگیرید.


مترجم : غ.س


منبع

http://litemind.com/run-from-experts/

نکته 175: ذهن نگاری چیست؟ چگونه می توان فوراً برای استفاده از آن دست به کار شد؟



یک نگاشت ذهنی، راهی گرافیکی برای ارائه ایده ها و مفاهیم است. ای

ن راه، ابزاری برای تفکر تجسمی است که به ساختاربندی اطلاعات و تحلیل، درک، ترکیب بندی، فراخوانی و تولید ایده ها کمک می کند.

قدرت این ایده همانند سایر ایده های بزرگ، در سادگی آن است.

در یک نگاشت ذهنی، برخلاف یاداشت برداری های سنتی و یا متون خطی، اطلاعات به طریقی که بیشتر شبیه به طرزعملکرد مغز است، ساختاربندی می شود. از آنجهت که این روش هم تحلیلی و هم هنری است، مغز شما را به طریق بسیار غنی تری به کار می گیرد و به همه ی عملکردهای شناختی مغز کمک می کند. و از همه مهتر اینکه بسیار سرگرم کننده است!

خوب، حالا نگاشت ذهنی چگونه به نظر می رسد؟ نشان دادن یک مثال، بهتر از توضیح دادن در مورد آن است: تصویر این مقاله، یک نگاشت ذهنی درباره ذهن نگاری است. در این نقشه، هسته المانها و تکنیکهای کشیدن نگاشت ذهنی، به صورتی تصویری نشان داده شده است. بله، قبول دارم که در ابتدا زیادی بهم ریخته به نظر می رسد، اما صبر کنید؛ وقتی یک بار از عادت ریشه دوانده ی یادداشت برداری خطی دست بردارید، دیگر به روش قبلی نگاه هم نخواهید کرد

.

فواید و کاربردها

فکر می کنم پیش از این لو داده باشم که فواید ذهن نگاری چیست و چرا نگاشهای ذهنی، خوب جواب می دهند. اساساً، ذهن نگاری از تفکر کند خطی

، جلوگیری می کند و باعث راه اندازی خلاقیت شما شده و یادداشت برداری را سرگرم کننده می کند.

اما از نگاشتهای ذهنی در کجا استفاده می کنیم؟

شمردن عادلانه کاربردهای ذهن نگاری، دشوار است. حقیقت این است که نگاشتهای ذهنی می توانند به تفکر شما تقریباً در همه چیز، وضوح ببخشند؛ در بسیاری از زمینه های شخصی، خانوادگی، تحصیلی یا کاری، برنامه ریزی برای یک روزتان یا برای زندگیتان، خلاصه کردن یک کتاب، شروع یک پروژه، برنامه ریزی، ارائه دادن، نوشتن برای وبلاگ... خوب، فکر کنم منظورم را متوجه شده باشید، واقعاً در همه چیز!

چگونه یک نگاشت ذهنی بکشیم؟

کشیدن نگاشت ذهنی به سادگی یک-دو-سه است:

از میان یک کاغذ سفید شروع کنید، ایده ای را که می خواهید توسعه دهید بکشید یا بنویسید. پیشنهاد می کنم که از یک صفحه با جهت گیری چشم انداز (landscape orientation)، استفاده کنید.

موضوعهای فرعی مرتبط را در اطراف موضوع مر

کزی، گسترش دهید و هر کدام از آنها را با یک خط به مرکز وصل کنید.

فرآیند مشابهی را برای موضوعهای فرعی انجام دهید؛ دوباره موضوعهای فرعی سطح پایین تر متناسبی را ایجاد کنید و هر کدام از آنها را به موضوع فرعی متناظر با آن، متصل کنید.

چند توصیه دیگر:

از رنگها، ترسیمات و نشانه ها، بسیار استفاد

ه کنید. تا جایی که می توانید تصویری عمل کنید؛ مغزتان از شما سپاسگزار خواهد بود. بعضی از مردم را دیده ام که حتی سعی نمی کنند این را امتحان کنند و تنها بهانه آنها این است که آنها "هنری نیستند". نگذارید که این بهانه مانع امتحان کردن شما شود!

تا جایی که می توانید برچسب عناوین را کوتا

ه انتخاب کنید، آنها را در سطح یک کلمه و بهتر از آن بصورت یک تصویر، نگه دارید. خصوصاً در اولین نگاشت ذهنیتان، وسوسه نوشتن یک عبارت کامل، خیلی زیاد است اما از فرصتها برای محدود کردن عبارات به یک تصویر یا یک کلمه، استفاده کنید؛ در اینصورت نگاشت ذهنی شما، بسیار موثرتر خواهد بود.

اندازه متن، رنگ یا تنظیمات خطوط را تغییر ده

ید. ضخامت و طول خطوط را متغیر کنید. برای تأکید بر نکات مهم، تا جایی که می توانید از کلیدهای تصویری استفاده کنید. هر کلید کوچکی باعث تعامل بیشتر مغز شما می شود.

حرف آخر:

ذهن نگاری، موضوع بسیار غنی و جالبی است؛ در این مقاله تنها به جنبه های سطحی آن نگاهی انداختیم. اگر مراجع بیشتری می خواهید، ویکی پدیا همیشه یک نقطه آغازین خوب است.

ذهن نگاری برای من بسیار اشتیاق آور است و یکی از محرکهای مهم این وبلاگ است. در نظر دارم که این موضوع را با نشر نگاشتهای ذهنی بیشتر،

ارائه پیشنهادها و صحبت درباره ذهن نگاری های کامپیوتری و غیره، عمیق تر بررسی کنم. به دیدن از وبلاگ ادامه دهید (یا بهتر از آن، نام نویسی کنید).

در ضمن، به ذهن نگاری فرصتی بدهید و آن را امتحان کنید. پیشنهادهای سودمند را دنبال کنید و نتایج آن را مشاهده کنید. خیلی نگران "درست" انجام دادن آن نباشید؛ فقط با آن سرگرم شوید.

برای الهام بخشیدن به شما، نگاشت ذهنی خیلی خوب زیر را درباره هوش خلاق از

Buzan Centre Australia می آورم:

مترجم : غ.س


منبع

http://litemind.com/what-is-mind-mapping/

نکته 174 : رهایی از الگوهای تکرار شونده در زندگی در پنج مرحله


آیا احساس می کنید که در زندگی در حلقه های مشخصی، گیر کرده اید؟ مثل اتفاقهایی که مدام تکرار می شوند و شما در برابر آنها با تعجب و بی اختیار می گویید "دوباره نه" یا "چرا من؟". در این مقاله، تکنیکی را با شما در میان می گذارم که با آن می توانید از این الگوها بیرون بیایید.

وقتی برای بیشتر مردم اتفاقات ناگواری رخ می دهد، غریزه اولیه آنها این است که آن را به عنوان یک حادثه ای که تنها یک بار رخ می دهد نادیده می گیرند و یا محیط را بخاطر آن سرزنش می کنند.

وقتی حادثه برای بار دوم رخ می دهد، همچنان بطور مشابهی عمل می کنند. بار سوم، ممکن است که فکر کنند که این حادثه یک تصادف است، اما کم کم این فکر به ذهنشان خطور می کند که شاید چیزی در آنهاست که باعث جذب این شرایط در زندگیشان می شود.

بار چهارم، پنجم یا ششم ... بزودی برایشان واضح می شود که این مسئله، به یک الگوی شکل گرفته، در زندگیشان تبدیل شده است.

یک مثال شخصی

در طول زندگی ام، الگوهای تکرارشونده ای وجود داشته است. مثلاً، روند غالبی که در دانشگاه، مدام برایم ظاهر می شد این بود که همیشه برای کنفرانسها و کلاسهایم دیر می رسیدم. در آن زمان فکر می کردم علت این است که در محل بسیار دوری از دانشگاه زندگی می کنم و اگر نزدیک تر زندگی می کردم، سرموقع می رسیدم.

بعد از آن، وقتی که بعد از فارغ التحصیلی، شروع به کار کردم، همچنان همیشه دیر می رسیدم، البته این بار سر کار و قرار ملاقات هایی که داشتم. این بار، استدلال می کردم که علت آن است که کارهای زیادی باید انجام دهم و برنامه زمانی، بسیار فشرده است.

پس از آن، سال قبل، حرفه شرکتی خود را رها کردم که به دیگران در بهتر زندگی کردن کمک کنم، تبدیل به یک مربی تمام وقت و یک وبلاگ نویس در زمینه پیشرفت شخصی شدم. حتی این بار نیز، در قرار ملاقات هایم، دیر می کردم. بدیهی بود که دیر کردن من فقط بخاطر خود من بود زیرا این بار خودم برنامه زمانی ام را تنظیم می کردم.

مشکلی در من و یا در طریقه ای که کارهایم را انجام می دادم وجود داشت و می بایست مشخص می شد.

مثالهایی از الگوهای معمول:

در اینجا، به بیان رفتارهای منفی و تکرارشونده ای که مردم در زندگی روزمره خود با آن مواجه می شوند می پردازم. اگر هر کدام از این اتفاقهای زیر حداقل بیش از پنج مرتبه برای شما رخ داده، پس احتمالاً می توان این الگو را به شما نسبت داد.

دیر کردن برای قرارملاقات ها

تحویل ندادن کاری در زمان تعیین شده

حواس پرت بودن

با فرد اشتباهی رابطه برقرار کردن و در نتیجه تجربه کردن روابط مخرب

دیر خوابیدن و قادر نبودن به زود از خواب بیدار شدن

خوردن احساسات

ورزش نکردن حتی وقتی که برای انجام آن برنامه ریزی کرده اید

بحث و جدل کردن و عصبانی شدن

نیمه کاره رها کردن وظیفه ای که در حال انجام آن هستید

تا دیروقت سر کار ماندن و خود را با کار، از پا درآوردن

چگونه الگوها را بشکنیم و از آنها بیرون بیاییم؟

عکس العمل بعضی از مردم به این رفتارهای تکرارشونده، این است که با اعمال نیروی خارجی سعی در جلوگیری از وقوع این الگوها (از طریق انضباط) می کنند. مثلاً، اگر مطابق برنامه خود ورزش نمی کنند، به خود ضربه می زنند تا مطابق برنامه ورزشی خود پیش بروند. اگر به رژیم غذایی خود عمل نمی کنند، خود را برای درست خوردن، تأدیب می کنند.

این راه، معمولاً برای دوره های کوتاه مدت جواب می دهد.

حل این مسئله از این طریق، نیازمند مصرف مداوم انرژی شماست. به محض اینکه نیروی خارجی حذف شود شما به الگوی طبیعی عادت خود بر می گردید. به علاوه، با سرمایه گذاری انرژی خارجی در یک زمینه ی بخصوص، انرژی کمتری برای مواجه شدن با دیگر مسائل در زندگی خود خواهید داشت.

علت وقوع دوباره این عادات، این است که این الگوها، به دلیل یک چارچوب اصلی و داخلی که با آن زندگی می کنید رخ می دهند. این چارچوب ها به اعتقادات و ارزشهای شما باز می گردد. برای رهایی از این رفتارهای تکرار شونده، باید به داخل نگاه کنید و ببینید که چه چیزی باعث ایجاد آنها می شود، باید از عوامل پنهان شده، پرده بردارید و بطور ریشه ای، آنها را رفع کنید. خوشبختانه، چون این الگوها نتیجه اعتقادات ماست، با تغییر اعتقاداتمان می توانیم از آنها خارج شویم.

در اینجا تمرینی را آورده ام که در روشن ساختن عوامل ریشه ای الگوها و رفع آنها، بسیار یاری بخش است. معمولاً از این تمرین، در پیشرفت شخصی استفاده می کنم و این به من اجازه داده که بتوانم رفتارهایی را ترک کنم که ارزش من بالاتر از آنهاست؛ مثل دیر کردن، خوردن احساسات، دنبال نکردن برنامه ورزشی. همچنین، در روش مربیگری خود از آن استفاده کرده ام؛ این روش، باعث موفقیت مشتریانم در شکستن الگوهای منفی و سرعت گرفتن به سوی اهدافشان، شده است.

قبل از شروع این تمرین، لیستی از الگوهای منفی زندگی خود بنویسید، بهتر است موردی را انتخاب کنید که می خواهد از دستش رها شوید.

اول. پنج مرتبه آخری را که در چنین شرایطی قرار گرفته اید لیست کنید

با الگویی شروع کنید که تصمیم دارید آن را بشکنید. سپس، پنج مرتبه آخری را که با آن روبرو شده اید لیست کنید. تعداد نمونه ها، پنج تا انتخاب شده است تا بتوانیم اتفاقها را مقایسه کرده و شباهتهای بین این الگوها را دریابیم. اگر دوست دارید می توانید این کار را خسته کننده تر کنید و ده اتفاق آخر را لیست کنید!

از مثال دیر کردن برای قرارملاقات ها استفاده می کنم. سر وقت نبودن، یکی از تمایلات غالب من در گذشته بوده است. هر وقت قرار بود که برای ملاقات کسی بیرون بروم، این تقریباً تضمین شده بود که دیر خواهم کرد. زمان دیر کردن من، بین پنج تا بیست و یا حتی سی دقیقه و یا بیشتر بود.

دو. برای هر مورد، عاملهایی را که باعث چنین پیآمدی می شود لیست کنید

اکنون تا جایی که می توانید عواملی را که باعث وقوع این اتفاق می شوند لیست کنید. اگر مثلاً الگوی دیر خوابیدن را دارید، عواملی را بنویسید که باعث می شود شما دیر بخوابید. مثلاً ممکن است که مجبور بودید کار کنید یا با دوستی، تلفنی صحبت می کردید و یا مثلاً بی خوابی داشته اید ... ممکن است که بیشتر از یک عامل داشته باشد، بنابراین تا جایی که می توانید، عوامل مختلف را لیست کنید.

وقتی مواردی را که دیر می کردم لیست کردم، به یک لیست کاملی از عوامل رسیدم، مثل: الف) زیاد خوابیدن، ب) گیر کردن در کاری قبل از قرارملاقات، ج) اتوبوس دیر کرد، د) راهبندان غیرمنتظره، ه) نتوانستم مکان ملاقات را پیدا کنم(مکان برایم ناآشنا بود)، ی) قبل از قرارملاقات، اتفاق غیرمنتظره ای رخ داد.

سه. شباهت های بین عوامل را مشخص کنید

به عواملی که لیست کردید نگاه کنید. آیا عوامل مشترکی بین اتفاقها وجود دارد؟ دور آنها خط بکشید. احتمالش هست که بین همه عوامل لیست شده، یک یا دو گرایش غالب پیدا کنید.

در مورد مثال من، عامل مشترک این بود که قبل از قرار، در انجام کاری گیر می کردم. اگرچند که می توان عوامل اضافی دیگری را در هر مورد در نظر گرفت، اما من معمولاً به این علت دیر می کردم که مشغول به انجام رساندن کاری بودم.

چهار. به علت عاملها نفوذ کنید

اکنون، علت این عاملها را دریابید. چه چیز باعث ایجاد این عوامل شده است؟ به هر علتی که رسیدید، باز هم عمیقتر کند و کاو کنید تا به علت پایه برسید. تا زمانی که به یک نقطه معقولی برسید، باید بپرسید "چرا این، علت است؟" یا "چرا اینگونه است؟".

وقتی به این نگاه کردم که چرا عقب می افتادم، متوجه شدم علت این است که می خواستم کاری را به انجام برسانم که بایستی زودتر تمام می شد و هنوز به پایان نرسیده بود. وقتی عمیق تر نگاه کردم دریافتم که من بیش از آنچه بطور واقع بینانه برایم امکان پذیر بود، کارها را برنامه ریزی می کردم. زمانهای مناسبی را برای استراحت در نظر نگرفته بودم و زمان لازم برای انجام کارها را دست کم می گرفتم.

بجای چسبیدن به برنامه کاری ام، در طی پروسه کاری تمرکزم را از دست می دادم و در عوض به کارهای غیرمرتبط می پرداختم.

این مشکل به این دلیل اتفاق می افتاد که من توانایی خود را زیاد برآورد می کردم.

در نتیجه، قرار ملاقات گذاشتن قبل از اتمام کارم، به معنی این بود قادر نبودم که به آنچه برنامه ریزی کرده بودم دست یابم. با نرسیدن به شخصیت مطلوبم، از خودم ناامید شده بودم. زیرا نمی خواستم این فکر را بپذیرم که آنقدر به کارم ادامه می دادم که بیش از حد دیرم می شد.

ممکن است که در پس عوامل، بیش از یک علت وجود داشته باشد. وقتی در این مرحله هستید، سعی کنید که همه علل را دریابید.

پنج. برای رفع علت، مراحل اقدام را مشخص کنید

حال که علل ریشه ای را یافته ایم، چگونه می توانیم آنها را رفع کنیم تا در آینده، با بازگشت این الگو مواجه نشویم؟ اقداماتی را بیابید که علل ریشه ای و عوامل را رفع کند.

در مورد من، مراحل اقدام اینها بود:

لیست وظایفی به وجود آورم که بطور واقع بینانه با توانایی حاضر من، هم خوانی داشته باشد.

قرار دادن برنامه در یک مکان دائم تا بتوانم از زمان و از وظایفی که باید انجام دهم آگاه باشم.

در مواردی که قادر به انجام رساندن کاری نیستم، این را بپذیرم و یک برنامه جداگانه ای در جهت انجام کار نیمه تمام در زمانی دیگر، تنظیم کنم.

همین که در مراحل پیش می روید، متوجه می شوید که این مراحل مستقیماً به الگوها مرتبط نیستند. مثلاً، در مورد مسئله دیر کردن من، در اولین نگاه، درست کردن لیستی از وظایف، راه حل مناسبی به نظر نمی رسد. اما چون این در جهت کنترل یکی از علل است (برنامه ریزی غیرواقع بینانه)، به من کمک کرد که این الگو را بشکنم. اگر اولاً به درستی به علل ریشه ای اشاره کرده باشید و ثانیاً اقدامات مناسبی را مشخص کرده باشید و ثالثاً به این اقدامات، عمل کرده باشید، الگوها از زندگی شما ناپدید خواهند شد.

نکات اضافی

وقتی الگوهای معینی را کاوش می کنید، در می یابید که علل زیرین غالباً یکی هستند و مشابه می باشند. پس با سر و کار داشتن با آن علت، می توانید با یک حرکت، از دست خیلی از رفتارهای نامطلوب، راحت شوید.

به یاد داشته باشید که بعضی از الگوها ممکن است با هم ارتباط داخلی داشته باشند؛ مثلاً ممکن است دریابید که بعضی از علل، خود الگو هستند! بنابراین، ریشه کنی چنین الگوهایی به یک باره، کار آسانی نیست. هر بار، برای کشف آنها تمرکز کنید و جلو بروید. متعاقباً، به جایی خواهید رسید که علل ریشه ای بدرستی مشخص شده و الگوها ریشه کن می شوند.


مترجم : غ.س


منبع

http://litemind.com/break-out-patterns/