
“چند دهه اخیر متعلق به افرادی مشخص با اذهانی مشخص بوده است؛ برنامه نویسان کامپیوتر که می توانند کدها را راه اندازی کنند، وکیل هایی که ماهرانه به قراردادها بپردازند و مدیران MBA که می توانند، اعداد را محاسبه کنند. اما کلید پادشاهی، دست به دست کردن است.”
این مقاله، بیانگر محتوای کلیِ کتاب پرفروش و تفکربرانگیز “یک ذهن جدید و کامل”، نوشته دانیل اِچ پینک است. در این کتاب به این مسئله می پردازد که چرا افراد با نیمه کره راست قوی تر، در آینه فرمانروایی خواهند کرد. دَن در این کتاب به روشی که درک آن برای خواننده آسان است، بیان می کند که چه تغییراتی در جریان است و چگونه می توانیم خود را برای موفقیت در این دوران، پرورش دهیم.
یک نیمه کره کافی نیست
کتاب “یک مغز جدید و کامل” بر اساس استعاره نیم کره راست و چپ مغز نوشته شده است_ و البته باید بگویم که استفاده از این استعاره، در بیان هدف کتاب بسیار مفید بوده است.
در چند دهه اخیر، بسیاری از متخصصان کامیاب، کسانی بوده اند که در تفکر با “نیم کره چپ مغز” در حرفه هایی مثل پردازش اطلاعات، تفکر ترتیبی و تحلیلی، منطق، سازمان دهی، توانایی عددی و توجه به جزئیات، موفق هستند.
اخیراً دست یابی به اطلاعات آسانتر و آسانتر شده است. دانشی که بیش از این فقط از طریق مدارکی بدست می آمد که گرفتن آنها دشوار بود، اکنون به سادگی و در سطح وسیعی در دسترس است. در این دنیای جدید، اکنون می توانیم پردازش میزان زیاد اطلاعاتی را که انجام می دادیم، به صورت اتوماتیک انجام دهیم. همچنین، واگذاری این اطلاعات پردازش شده به متخصصان ماهر خارج از کشور با هزینه کم، امکان پذیر شده است.
اگرچند که “مهارتهای مربوط به نیمکره چپ مغز” همچنان مفید خواهد بود، اما بیش از نمی تواند کافی باشد. قوانین بازی تغییر می کند.
روند افزاینده نیم کره راست
برای موفقیت در این عصری که مملو از امکانات پردازشی آسان است، نیازمند به دست یابی به مجموعه مهارتهای جدیدی هستیم. این مهارتها معمولاً با “ویژگی های نیمه کره راست” یعنی تفکر کلی نگر و ترکیبی، شهود، تخمین و سواد احساسی همراه است. این بند از کتاب، این مطلب را به خوبی جمع بندی می کند:
“توانایی کشف الگوها و فرصتها، خلق زیبایی های احساسی و هنری، بیان ماهرانه و رضایت بخش، ترکیب ایده های ظاهراً نامرتبط برای ایجاد ایده ای جدید. توانایی همدردی با دیگران، درک ظرافتهای تعاملات انسانی، یافتن شادی در خویشتن خود و فراخوانی آن در دیگران، فرارفتن از روزمرگی در جستجوی معنا و هدف.”
اگر این ویژگی ها، برای شما دلنوازانه و ملایم به نظر می رسد، علت این است که ما بیش از حد از نیم کره تیز و سریع چپ مغزمان استفاده می کنیم. ما آنقدر که می توانیم از قدرت مغزمان استفاده نکرده ایم. اما پیش از این دیگر نمی توانیم از راحتی به کار گرفتن فقط یک نیم کره، بهره مند باشیم.
در این کتاب، دَن _نویسنده کتاب_ ، این مهارتها را به شش گرایش تقسیم کرده و هر کدام از آنها را بتفصیل بیان کرده است. چیزی که در مورد این کتاب دوست دارم این است که شما می توانید از این شش گرایش به عنوان یک چارچوب برای پیشرفت و ارزیابی تقویت مهارتهایتان، استفاده کنید.
در اینجا شش گرایش را بیان می کنم:
طراحی کردن (نه فقط عمل کردن). راه حلهایی را ایجاد کنید که فراتر از منفعت موردانتظار برود و با معنا و خوشایندی غنی شده باشد.
داستان ( نه فقط مباحثه). نقل قولهای قانع کننده بوجود آورید، که واقعیت خشک را با احساسات غنی سازد.
سمفونی و همنوایی (نه فقط تمرکز). ترکیب کنید و قطعات را کنار یکدیگر قرار دهید، ایده های ظاهراً نامرتبط را ترکیب کنید و قادر باشید که تصویر بزرگتر را ببینید.
یکدلی و هم احساسی (نه فقط منطق). خود را بجای دیگران بگذارید و یادبگیرید که بطور شهودی احساسات را درک کنید و بخوانید.
بازی (نه فقط جدیت). مرز پررنگ بین کار و بازی را کمرنگ کنید و با آغوش باز پذیرای بهزیستی و خوشی، زنده دلی، خنده، بازی و شوخ طبعی باشید.
معنا (نه فقط انباشتن). فراتر از انباشتن مادی بروید و خواسته های مهمتری را دنبال کنید. در زندگی به دنبال معنا باشید و بصیرت و شهود خود را پرورش دهید.
برخلاف این که در ابتدا فکر می کردم که این گرایشها خیلی “لطیف” به نظر می رسند، می توانیم بطور با قاعده ای این ویژگی ها را در خود پرورش دهیم. در آخرهر فصل، دَن تمرینهایی را به این منظور پیشنهاد می کند و منابع بیشتری را ارائه می دهد تا بتوانید هر کدام از این ویژگی ها را بیشتر دنبال کنید.
مترجم : غ.س
1 comment:
بسیار جالب و مفید بود ،ممنون
Post a Comment