
مغز انسان یک عضو خارق العاده ولی پر از بینظمی و هرج و مرج است. زیرا در طول میلیونها سال تکامل، انواع فرایندهای مغشوش و درهم ریخته، بجای برنامه ریزی منطقی در آن سازماندهی شده است. برخی از این فرایندها فقط در شرایطی خاص، خوشبینانه هستند در حالی که برنامههای دیگر در عین توانایی هیچگونه کارایی ندارند. و حتی برخی دیگر از اینها موجب ایجاد تضاد در مغز میشوند
یکی از مهمترین چیزهایی که یک موجود زنده با آن روبرو است، ارزیابی واکنش در مواقع احتمال خطر است، که یک بخش بدوی از مغز این وظیفه را انجام میدهد. این بخش آمیگدال نامیده میشود و درست بالای ساقه مغز قرار دارد. آمیگدال مسئول پردازش احساسات اولیهای است که از ورودیهای حسی وارد مغز ما میشوند، مثل؛ خشم، اجتناب، حالات تدافعی و ترس. این یک بخش قدیمی و کهن از مغز است که بنظر میرسد از ماهیهای اولیه بما رسیده باشد. وقتی که یک حیوان - مارمولک، پرنده، پستاندار و حتی شما - یک خطر قریب الوقوع را حسّ کند، آمیگدال واکنش فوری نشان میدهد و باعث تزریق آدرنالین و هورمونهای دیگر به جریان خون میشود، و این واکنش تحریک به مقابله و یا فرار است که باعث افزایش ضربان قلب، تنشهای عضلانی و عرق کردن میشود. اگر مارمولک یا شیر باشید این واکنش سریع کافی است بمحض اینکه متوجه خطر شدید، با آن مقابله یا از آن فرار کنید که احتمال بیشتری برای زندگی و تولید مثل داشته باشید. اما جهان امروز ما پیچیده تر از این است. بعضی از مواقع خطر واقعاً آنطور که بنظر میرسند، خطرناک نیستند و در برخی دیگر، بهتر است که برای نفع آینده، در وضعیت خطر باقی بمانیم تا پاسخی صحیح برای آن بیابیم. این بدین معنی است که توانایی رسیدن به یک مزیت تکاملی بیش از مقابله و یا فرار و تجربه تجزیه و تحلیل پیچیده تری از موقعیت و گزینههای موجود داریم
ما انسانها یک مسیر کاملا متفاوت برای مقابله و تجزیه و تحلیل مواقع احتمال خطر داریم. نئوکورتکس یک قسمت پیشرفته در مغز است که اخیرا تکامل یافته و بنظر میرسد که تنها در پستاندران موجود باشد. این قسمت مغز، هوشمند است و قابلیت تجزیه و تحلیل و کشف دلیل را دارد و با ظرافت بیشتری عمل میکند ولی بسیار کند است. حال در اینجا اولین مشکل اساسی بوجود میاید. ما دارای دو سیستم برای واکنش در مواقع احتمال خطر هستیم، یک سیستم بدوی بصری و یک سیستم پیشرفته تحلیلی که اینها به صورت موازی با هم کار میکنند. برای نئوکورتکس ناهماهنگی با آمیگدال مشکل است
استیون جانسون در کتابش بنام، ذهن باز، به یک حادثه طوفان که منجر به شکستن پنجرهای بزرگ در آپارتمانی که با همسرش زندگی میکرد اشاره میکند. او در کنار پنجره ایستاده بود و به صدای پیچش باد گوش میداد که پنجره شکست، بخت با او یار بود که کشته نشد ولی صدای پیچش باد را هرگز فراموش نخواهد کرد. او میگوید: از آن به بعد هر موقع که صدای پیچش باد در پنجرهای را میشنوم، ترس جدیدی وجودم را فرا میگیرد. اکنون میدانم که انهدام آن پنجره در اثر باد بخاطر نصب غلط آن بوده و مطمئنم که پنجرههای امروزی من کاملا صحیح نصب شدهاند و بقول مهندس این ساختمان: این پنجرهها توانایی مقاومت در مقابل گردباد را هم دارند. ولی با گذشت ۵ سال از آن حادثه، و با اینکه طوفانهای بزرگتری هم داشتهایم و پنجرههای جدید هرگز در مقابل این طوفانها تکان هم نخورده اند، همه اینها را میدانم. ولی هنگامی که باد میوزد و صدای پیچش آنرا میشنوم، احساس میکنم که ترشح آدرنالینام افزایش مییابد... - قسمتی از مغزم - آن قسمت که درک احساس شباهتهای من است، قسمتی که نظرات در مورد جهان در آن است و تصمیمات عقلانی میگیرد - میداند که پنجرهها امن هستند... اما قسمتی دیگر از مغزم میخواهد که در حمام پنهان شوم که آن اتفاق دوباره نیفتاد
تکامل، مغز ما را تا به اینجا آورده و دلیل خوبی هم برای این موجود است. اگر شما در جنگل زندگی میکردید و بوسیله یک شیر مورد حمله قرار میگرفتید، کاملا طبیعی است که در تمام مدت عمر خود از شیر بترسید، یا حداقل، از شیر بیشتر بترسید تا جانوران دیگر که به شما حمله نکردهاند. از نگاه "پاداش" بعد از خطر، این ترس طبیعی و خوب است. "مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد". بدن هم بعد از ابتلا به بیماری آبله مرغان پادزهر آنرا میسازد که دیگر مبتلا نشود. در هر دو مورد بدن میگوید این یک بار اتفاق افتاده و بعید نیست که دوباره هم اتفاق بیفتد، برای همین باید آماده بود. در دنیایی که خطرات محدود و تعداد کمی مریضی یا چند عدد حیوان شکارچی بدنبال شما باشند، اینها کافی هستند. متاسفانه، سیستم دفاع ایمنی بدن با سیستم ترس مغزی قابل قیاس نیست. در جایی که بدن توانایی ساخت پادزهر صدها بیماری را دارد، و این پادزهرها همواره در خون جریان دارند و آماده دفاع از بدن در مقابل حملات بعدی هستند، ولی مغز در مقابل ترسهای مادامالعمر با مشکل مواجه است. همه این گفتهها در مورد آمیگدال بود. مشکل اساسی دوم این است که سیستم تحلیلی در نئوکورتکس بسیار جدید است. هنوز هم لبههای تیز و خشن آن باید در اثر تکامل نرم و کامل شوند
دانیل گیلبرت، روانشناس در نظریهای جالب توضیح میدهد: مغز بگونهای زیبا، بسان یک ماشین فرار از مهلکه، مهندسی شده و عمل میکند که همواره محیط پیرامون را با دقت مینگرد که راههایی را که باید فرار کند، بیابد. این وظیفهای است که مغز برای صدها میلیون سال انجام داده است و تازه در چند میلیون سال گذشته، مغز پستانداران ترفند جدیدی آموخته: پیش بینی زمان و مکان قبل از وقوع خطر. توانایی جا خالی دادن برای خطری که هنوز اتفاق نیفتاده، یکی از خیره کنندهترین نوآوریهای مغز ماست. این نوآوری در مراحل اولیه توسعه خود از دیدگاه تکامل است. برنامهای که بما نشان میدهد که پایههای اولیه و کهن، قابل اعتماد هستند ولی ابزار افزوده شده بما این امکان را میدهد که توانایی پاسخگویی به تهدیدات در آینده نا معلوم را امتحان کنیم
نتایج مطالعات جدید بسیاری در روانشناسی احتمال وقوع خطر، نشانگر اینست که این قسمتهای جدید مغز، اشتباه هم میکنند. مردم کامپیوتر نیستند. ما امنیت را بصورت ریاضیات احتمالات نسبی از رویدادهای مختلف، ارزیابی نمیکنیم. در عوض، راهی میانبر برای آن داریم، قوانین کلی را اجرا میکنیم، کلیشهها و تعصباتی داریم، که آنها را "ابتکارات" مینامیم. این ابتکارات نشاندهنده این هستند که ما در موارد وقوع احتمال خطر، چگونگی احتمالات وقایع آینده و هزینهها و حل مسائل را پیشبینی و ارزیابی میکنیم. ما روشهایی برای تولید بهترین جواب به سریعترین وجه ممکن با قابلیت شناخت محدود خود را داریم
دان نورمن، در مقالهای فوق العاده بنام "شبیه بودن" اینگونه بیان میکند: دانیل کاهنمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، میگوید که انسان دارای دو سیستم جداگانه شناخت است. یکی احساس قبل از وقوع اتفاق و دیگری دلیل و منطق. عملیات سیستم احساس قبل از وقوع اتفاق معمولا، سریع، خودکار، بدون تلاش، ضمنی (بدون درون نگری) و اغلب عاطفی است. غالباً با عادت همراه است و در نتیجه، تغییر و کنترل آن مشکل است
عملیات سیستم منطقی، آهسته، منظم و به ترتیب، با تلاش و معمولا با نظارت آگاهانه و کنترل عمدی صورت میگیرد، همچنین نسبتا انعطاف پذیر و بطور بالقوه منظم و قابل اداره کردن است. هنگامی که مغز شما ابتکارات وقوع احتمال خطر، امنیت و حل مسائل را ارزیابی میکند، شما میتوانید دلایل تکاملی وجود آنها را پیدا کنید. و بسیاری از این دلایل مفید هستند ولی مشکل اینجاست که این دلایل میتوانند به شکست منجر شوند، بویژه در چهار چوب جامعه مدرن امروزی. تکامل اجتماعی و تکنولوژی ما بسیار گسترده تر از تکامل ما بعنوان یک گونه، پیشی گرفته است، ولی مغز ما در همان ابتکاراتی که برای یک خانواده کوچک بدوی مناسب بوده، مانده است. هنگامی که این ابتکارات به شکست ما منجر میشوند، احساس امنیت ما به واقعیت امنیت تبدیل میشود
مترجم : فرشاد سجادی
منبع
No comments:
Post a Comment