به ياد سيصد و شصت روز مظلومانه زندانی شدن استاد ايليا

Tuesday, October 27, 2009

نکته 45- چگونه یک متفکر انتقادی شویم؟ گام چهارم: ارزیابی منابع اطلاعاتی


اکثر استدلال ها برای تایید نتیجه گیری از یک سری واقعیت ها استفاده می کنند. قدرت یک استدلال به ضعیف ترین اطلاعات ارائه شده است همان طور که قدرت یک زنجیر به ضعیف ترین حلقه آن وابسته است. اگر واقعیت هایی که یک نتیجه گیری را تایید می کنند، خود اشتباه باشند، بنابراین استدلال نیز اشتباه است. جدای تجربیات شخصی، واقعیت ها از یک سری منابع اطلاعاتی همانند شاهدان عینی، آزمایش هایی که صحت یک موضوع را اثبات می کند و یا نظرات کارشناسان، به دست می آیند. این منابع به صورت متعارف در رسانه ها و یا کتب وجود دارد. در جامعه ای که هدف مردمش تفریحات و سرگرمی باشد، سخت است که بتوان اطلاعات هدفمند و غیرمتعصبانه ای در مورد یک موضوع یافت. برای مثال، رسانه های ارتباط جمعی دریافته اند که استفاده از ژورنالیسم مبتنی بر "چه خواهد شد اگر..." ، فروش خوبی دارد: چه خواهد شد اگر رئیس جمهور چند کار وحشتناک انجام دهد؟ چه خواهد شد اگر جامعه به واسطه چند رفتار جنایتکارانه، هیجان زده گردد؟ و ..... . چگونه می توانیم انتظار داشته باشیم که با توجه به حجم تبلیغات، شعارها، کنایه ها، تحریف ها، تهمت ها، شایعات و اطلاعات نادرست که به صورت روزافزون و گسترده ای در تلویزیون، رادیو، روزنامه ها، مجلات و اینترنت وجود دارد، بتوان آنچه درست و صحیح است را پیدا کرد؟ به نظر می رسد حتی ناشران برجسته نیز جهت فروش محصولاتشان، تمایل دارند آنچه چاپ کرده اند را تایید کنند. بنابراین چگونه می توانیم بفهمیم که به کدام منبع اطلاعاتی می توان اعتماد کرد؟
در حالی که جواب ساده ای برای این سوال نیست، یک متفکر انتقادی باید منابع اطلاعاتی که قابل اعتماد، بدون تعصب و دقیق هستند را جستجو کند. این بستگی به مواردی همچون کیفیت، پیوستگی و خوشنامی دارد. برای ارزیابی این شرایط، یک متفکر انتقادی باید جواب سوال هایی مشابه آنچه در زیر است را پیدا کند؟
1- آیا منبع اطلاعاتی، کیفیت مورد نیاز و سطح فهم مورد نیاز برای نتیجه گیری را دارد؟
2- آیا منبع از دقت صحیحی برخوردار است؟
3- آیا منبع انگیزه ای برای عدم دقت یا تعصب زیاد را دارد؟
4- آیا دلایلی برای عدم صداقت یا پیوستگی منبع وجود دارد؟
اگر پاسخ دو سوال اول منفی و دو سوال بعدی مثبت باشد، متفکر انتقادی باید نسبت به استدلالی که اطلاعاتش را از این منابع برداشته است ، شک کند. این موضوع مستلزم بررسی های بیشتری را برای کسب اطلاعات معتبرتر است. اطلاعات معتبر معمولاً حاوی داده های آماری است که برای حمایت از یک نتیجه گیری مورد استفاده واقع می شود. البته فریب دادن مردم با آمار نیز بسیار ساده است. از آنجایی که کاربرد صحیح آمار در یک استدلال از موضوع این مقاله خارج است، اما لازم است که یک متفکر انتقادی قبل از استفاده از اطلاعات آماری ، دانش خود را در مورد اصول پایه ای آمار و احتمالات کامل کند.
جهت اطلاع بیشتر در این موضوع ، می توانید به جدول 3 در منبع اینترنتی رجوع کنید.


منبع:
http://www.skepdic.com/essays/haskins.pdf

Saturday, October 24, 2009

نکته 44 - گام سوم : یافتن استدلال صحیح



قلب تفکر انتقادی، توانایی در شناخت، ایجاد و ارزیابی استدلال است. برخی از افراد معنی واژه استدلال را درست درک نکرده اند. استدلال به معنی مقابله، شکایت و مخالفت نیست. در ادبیات تفکر انتقادی، استدلال به معنی آوردن یک سری دلایل برای حمایت از یک نتیجه گیری است. به بیانی دیگر: استدلال = دلایل + نتیجه گیری
مثال: به ریچارد اعتماد نکن چون او یک سیاستمدار است.
نتیجه گیری : به ریچارد اعتماد نکن
حرف ربط : چون
دلایل : او یک سیاستمدار است

در هر استدلال باید یک یا چند دلیل و یک یا چند نتیجه گیری وجود داشته باشد. متناسب با محتوی، دلیل ها شامل: قوانین، شواهد، داده، عقاید، آزمون و بررسی است. به همین ترتیب، متناسب با موضوع، نتیجه گیری شامل : ادعا، کنش، قضاوت یا نظریه ای جدید است.
گاهی استدلال ها با عباراتی همچون : از آنجایی که، زیرا، برای اینکه، به این دلیل که، همانطور که بیان گردید و ... تدوین می شود تا قسمت نتیجه گیری از قسمت دلایل جدا شود.
منطق ، استدلال را به دو قسمت استقرایی (جز به کل) و استنتاجی (کل به جز) تقسیم می کند. در حالی که تفکر انتقادی از این الزام پیروی نمی کند ، اما متفکران انتقادی باید نسبت به استقرا و استنتاج، فهم خوبی داشته باشند. اگرچه اکثر استدلال هایی که فرد در زندگی روزمره با آن روبرو می شود، استقرائی است. بر خلاف استدلال های استنتاجی، استدلال های استقرائی به صورت "صفر و یک" یا "سیاه و سفید" نیستند زیرا آنها بر اساس ضرورت و الزاما ها، نتیجه گیری نمی کنند . یک متفکر انتقادی باید بفهمد که هیچ موضوعی در یک استدلال استقرائی، حتی اگر شواهد محکمی هم در حمایت از آن وجود داشته باشد، از طریق ضرورت یا قطعیت نتیجه گیری نخواهد شد. بلکه یک استدلال استقرائی تنها درجه قطعیت یا احتمال را مطرح می کند.
مثال از استدلال استنتاجی (کل به جز) : همه انسان ها قلب (منظور سیستم خون رسانی است نه عواطف) دارند و سیاه پوستان آفریقا هم انسان هستند ، بنابراین سیاه پوستان آفریقایی نیز قلب دارند.
در این مثال "بنابراین" حرف ربط است و قسمت قبل از "بنابراین"، دلایل و قسمت بعد از "بنابر این" نتیجه گیری است. نتیجه گیری در اینجا مطلق است.
مثال از استدلال استقرائی (جز به کل): هر انسان فقیری که تا کنون دیده ام، حاضر بود برای به دست آوردن پول از کرامت انسانی اش دست بر دارد بنابراین فقر می تواند تاثیر بدی بر انسانیت داشته باشد.
در این مثال نیز "بنابراین" حرف ربط است و قسمت قبل از "بنابراین"، دلایل و قسمت بعد از "بنابر این" نتیجه گیری است. نتیجه گیری در اینجا مطلق نیست و صحبت از امکان تاثیر منفی فقر بر انسانیت شده است نه اینکه فقر همواره انسانیت را از بین می برد.
اگر نتیجه گیری به صورت مطلق باشد، کافی است که یک انسان فقیر پیدا شود که برای پول انسانیتش را زیر پا نگذارد در این صورت نتیجه گیری اشتباه خواهد بود.
استدلال هایی که توسط وکلای حقوقی که برای دفاع از موکلش در برابر یک اتهام قانونی بیان می شود مثال خوبی از استدلال های استقرائی است. این همواره ممکن است که یک استدلال استقرائی با وجود دلایل روشن، یک نتیجه گیری اشتباه داشته باشد. به عنوان مثال اگر چه هیات منصفه یک متهم را گناهکار بیابد اما همیشه این احتمال هست که متهم، جرمی را انجام نداده باشد. یک متفکر انتقادی باید یک استدلال را بر اساس درجه قطعیت ارزیابی کند نه بر اساس "سفید و سیاه" یا "درست و غلط" مطلق.

منبع:
http://www.skepdic.com/essays/haskins.pdf


Thursday, October 22, 2009

نکته 43 - گام دوم – شناخت و اجتناب از موانع تفکر انتقادی



هرروز که از عمرمان می گذرد، نسبت به موانعی که جلوی تفکر شفاف، دقیق و صادقانه را می گیرد، آسیب پذیرتر می شویم. برخی از این موانع غیرعمدی و ناشی از محدودیت های طبیعی انسان است در حالی که برخی دیگر ناشی از عملکرد خودمان است. برخی از این موانع آشکار هستند اما بیشتر آنها سخت به چشم می آیند یا حرکتی خزنده دارند. با مسلح شدن به نگرشی که در گام اول بیان شد، متفکر انتقادی باید بتواند این موانع را شناسایی و خنثی سازد. این موانع را می توان به 4 دسته تقسیم کرد (برای آشنایی بیشتر به منبع اصلی رجوع شود):
ا- محدودیت های اولیه انسان
2- کاربرد زبان
3- منطق و بینش اشتباه
4- خطاهای ذهنی (فردی یا اجتماعی)

محدودیت های اولیه انسان برای هرکسی حتی متفکران انتقادی متبحر ممکن است رخ دهد. این محدودیت ها باعث می شود که نتوانیم به فهم و درک وقایع، بینش ها، حافظه و تجارب گذشته، تعصب ها و ... نایل آییم و دنیا را آنطور که باید نبینیم. بهترین کاری که در این باره می توانیم انجام دهیم این است که فهم کافی از موضوعاتی که در دستمان است داشته باشیم.
کاربرد زبان ارتباط زیادی با تفکر انتقادی دارد. استفاده نادرست از لغات می تواند حقیقت را پنهان کرده یا منجر به گمراه شده، گیج شدن یا فریب خوردن ما شود. از تابلوهای تبلیغاتی که لاغری آسان را تضمین می کند تا سیاستمدارانی که موفقیت را برای همه انسان ها وعده می دهند، یک متفکر انتقادی باید یادبگیرد که تشخیص دهد چگونه لغات برای ارتباط ذهنی و عاطفی به کار نمی روند بلکه برای به کنترل درآوردن افکار و رفتار به کار می روند.
موانع دسته سوم و چهارم هم منجر به نتیجه گیری اشتباه می شوند. یک متفکر انتقادی باید یادبگیرد که چگونه می توان اعداد را برای گمراه ساختن به کار گرفت یا اینکه خطاهای ذهنی چگونه باعث تفسیرهای اشتباه می شود. همچنین استدلال می تواند برای کسب قدرت یا اثرگذاری به کار گرفته شود

منبع:
http://www.skepdic.com/essays/haskins.pdf


Wednesday, October 21, 2009

نکته 42 -چگونه یک متفکر انتقادی شویم؟ گام اول : پذیرش نگرش متفکران انتقادی



اولین گام برای تبدیل شدن به یک متفکر انتقادی حرفه ای، ایجاد نگرش صحیح است. چنین نگرشی شامل ویژگی های زیر است:
- ذهن باز
- شک سالم
- تواضع متفکرانه (استقرار در موضع من نمی دانم)
- تفکر آزاد
- انگیزه بالا
دو ویژگی اول ممکن است، متضاد یکدیگر به نظر برسد در صورتیکه چنین نیست. متفکران انتقادی باید علاقه مند به بررسی نقطه نظراتی متفاوت با نقطه نظر خود باشند اما در زمان تشخیص (که از شک نسبت به ادعاها حاصل می شود)، این بررسی مفید نیست. متفکر انتقادی نه باید خودرای (دگم) و نه ساده لوح باشند. داشتن دو ویژگی "ذهن باز" و "شک سالم" به معنی جستجویی خارج از واقعیت ها، منابع اطلاعاتی و دلایلی است که برای حمایت از قضاوتمان از آن استفاده می کنیم. بررسی موضوع از هر جنبه ممکن یعنی: یافتن نقاط ضعف و قدرت هر جنبه، پذیرش اینکه ممکن است ما در اشتباه باشیم، و از همه مهم تر اینکه خود را جای دیگران بگذاریم تا منظر آنان پی به خطاها ببریم. البته شک بسیار باعث می شود که فرد نسبت به همه چیز مردد بماند و کاری را انجام ندهد در حالی که شک کم نیز منجر به ساده لوحی و زودباوری می شود.
داشتن تواضع متفکرانه یعنی پذیرش موقت عقاید موجود تا آنکه بر اساس شواهد و استدلال های جدیدتری بررسی شود، به گونه ای که شخص خطاهای موجود در عقایدی که مطلوبش هست را پیدا کند. همچنین تواضع متفکرانه یعنی دست کشیدن از ساده کردن موضوعات به "درست و غلط" و یا "سیاه و سفید" و تفکر کردن بر اساس میزان قطعیت و یا طیف های خاکستری. گاهی بیان "من نمی دانم" خردمندانه ترین موضعی است که درباره یک مطلب می توان اتخاذ کرد. همان طور که سقراط بیان کرده است : برخویش غره شده، درخور متفکران انتقادی نیست.
همچنین یک متفکر انتقادی باید ذهنی غیروابسته داشته باشد؛ به عنوان مثال یک متفکر آزاد باشد. برای آزادانه فکر کردن، شخص باید علاقه مندی به باور کردن را محدود کند زیرا جامعه به دنبال آن است که انسان ها را مطیع بی قید و شرط خویش سازد. این برای عده ای کاملاً مشکل و حتی غیر ممکن است. فرد باید نسبت به این موضوع مشتاق باشد که آیا تبعیت پذیری باعث داشتن عقیده اش شده است و اگر بله باید توان و شجاعت آن را داشته باشد که حداقل به صورت موقت، دست به عملی نزند تا آن که ارزیابی او کامل شود.
در نهایت یک متفکر انتقادی باید جدیتی طبیعی برای درک و فهم بیشتر و ارزیابی جنبه های بیشتر یک موضوع داشته باشد. تنها راهی که فرد می تواند بر کمبود دانش خود درباره یک موضوع چیره شود آن است که قبل از آنکه قضاوتی داشته باشد مطالعاتش را تا زمان حصول سطحی کافی از فهم آن موضوع ادامه دهد. این ممکن است متفکر انتقادی را بر آن دارد تا پرسش های بیشتری را بپرسد تا به جواب برسد.
یک متفکر انتقادی نمی تواند تنبل باشد.

منبع:
http://www.skepdic.com/essays/haskins.pdf


Tuesday, October 20, 2009

نکته 41- چگونه یک متفکر انتقادی شویم؟ - مقدمه


برای تفکر انتقادی تعاریف زیادی وجود دارد. از منظر عملگرایی، تفکر انتقادی را می توان به این صورت تعریف کرد:
فرایندی که از طریق آن ما هوش و دانش خود را برای رسیدن به بالاترین جایگاه عقلانی و مناسب در موضوعات به کار می گیریم. همچنین تفکر انتقادی تلاش دارد تا موانع موجود بر سر راه تفکر عقلانی را شناسایی و بر آنها فائق آید.

درک ارزشمندی و نیاز به تفکر انتقادی هنوز همگانی نشده است. تفکر انتقادی معمولاً روشی سرد، فاقد تصویر و بدتر از همه، خسته کننده شناخته می شود. به آنها که می گویند: " ایمان داشته باشد و اجازه بده که احساست تو را به سوی حقیقت راهنمایی کند" این مقاله شاید گیرایی نداشته باشد. اما برای آنهایی که اهمیت تفکر انتقادی را درک کرده اند ، این مقاله و پیوست هایی که در منبع اصلی وجود دارد، می تواند به عنوان یک مرجع به کار آید. اگر کسی باهوش است یا از دانش بالایی برخوردار است، به این معنا نیست که توان تفکر انتقادی دارد. نبوغ سرشار ممکن است منجر به عقایدی غیرعقلانی و یا اعتقاداتی بی اساس گردد. تفکر انتقادی در مورد این است که چگونه ما از هوش و دانش خود برای رسیدن به اهداف و دیدگاه های عقلانی استفاده می کنیم. عقیده و اعتقاداتی که بر اساس تفکر انتقادی استوار گشته اند نسبت به آنهایی که بر اساس فرایندی غیر عقلانی شکل گرفته اند، دارای پایه و اساس محکم تری هستند. به علاوه، متفکران انتقادی نسبت به کسانی که فاقد آن هستند معمولاً برای تصمیم گیری و حل مسئله مجهزترند.
تفکر انتقادی از تفکر منطقی یا تحلیلی برتر است. می توانیم تفکر انتقادی را تفکری عقلانی و یا هدف گرا نیز معنی کنیم. اینجا یک تفاوت مهمی وجود دارد. منطق و تحلیل ، اساساً مفاهیمی فلسفی یا ریاضی هستند درحالی که تفکر عقلانی و هدف گرایی دارای مفاهیم وسیع تری است که زمینه های فلسفه و جامعه شناسی را نیز شامل می شود.
برای تبدیل شدن به یک متفکر انتقادی باید 5 گام را طی کرد:
گام اول : پذیرش نگرش متفکران انتقادی
گام دوم : شناخت موانع تفکر انتقادی و پرهیز از آن
گام سوم : یافتن استدلال صحیح و توان تشریح آن
گام چهارم : ارزیابی منابع اطلاعاتی
گام پنجم : ارزیابی استدلال ها

اما قبل از اینکه وارد هر کدام از این گام ها شویم لازم است بدانیم که تفکر انتقادی چه نیست:
تفکر انتقادی ، تفکر بدبینانه نیست که با یک پیش داروی به دنبال یافتن خطاها باشد بلکه فرایندی طبیعی و غیر متعصبانه برای ارزیابی ادعاها و عقاید دیگران و یا خود است.
تفکر انتقادی تهدیدی بر شخصیت افراد نیست. ممکن است هدف گرایی افراد را افزایش دهد اما هویت آنان را تغییر نخواهد داد.
تفکر انتقادی یک عقیده نیست. تفکر انتقادی می تواند اعتبار عقاید را ارزیابی کند اما خودش یک عقیده نیست بلکه یک فرایند است.
تفکر انتقادی احساسات و یا تفکر عاطفی را سرکوب یا جابجا نمی کند. عواطف به زندگی معنی و مطلوبیت داده و باعث می شوند قصد ها را بهتر احساس کرد. تفکر انتقادی نمی تواند این نقش را ایفا کند. بلکه تصمیم های عاطفی (مانند تصمیم به ازدواج یا داشتن فرزند) باید در بخشی از فرایند تفکر انتقادی قرار گیرد.
تفکر انتقادی هرآنچه را که بر اساس علم باشد را به صورت کور نمی پذیرد. به عنوان مثال فرهنگ ما شامل ادعاهای علمی نادرستی است که برای فروش بسیاری از محصولات از مواد خوراکی تا مواد دارویی به کار گرفته می شود.
البته این مهم است که متوجه باشیم استدلال هایی که مبتنی بر تفکر انتقادی هستند الزاماً متقاعد کننده ترین ها نیستند. شاید متقاعد کننده ترین استدلال ها آنهایی باشند که بر اساس نیازهای عاطفی یا انسانی طراحی شده اند تا آنهایی که در راستای اهداف هستند. به همین دلیل است که استدلال های سیاستمداران، اصحاب رسانه و بازاریاب ها معمولاً به عنوان متقاعد کننده ترین استدلال ها از طرف مردم پذیرفته می شود در صورتی که آنها تعمداً فاقد تفکر انتقادی هستند.

ادامه دارد
منبع:
http://www.skepdic.com/essays/haskins.pdf

Sunday, October 18, 2009

نکته 40- استانداردهایی برای استدلال انتقادی و تفکر خلاق



استانداردها به ما کمک می کند تا کیفیت استدلال و تفکر خود را در هر موضوعی تعیین کنیم. استانداردی که در زیر می آید به شما کمک خواهد کرد تا مراحل تفکر و استدلال خود را ارزیابی کنید. البته این ها استاندارد جدیدی نیست و ممکن است شما آن را در شرایط گوناگون مورد استفاده قرار داده باشید. در زیر این استانداردها نظم بخشی شده و با ارائه سوال های راهبردی تلاش شده که استفاده از آن ساده تر گردد:
1- شفافیت: شفافیت به این معناست که ما اندیشه های خود را به صورت روشن و واضحی بیان نماییم. برای مثال، آیا ما قصد خود را بیان کرده ایم و آن برای همگان روشن است. شفافیت باعث می شود که ما ارتباط، عمق، اهمیت و دقت ایده ها، توصیه ها و یا تصمیم های خود را بتوانیم ارزیابی کنیم.
- آیا می توانی ایده ات را به شکل دیگری توضیح دهی؟
- آیا می توانی جزئیات بیشتری را در این باره بیان کنی؟
- آیا می توانی مثالی بزنی یا تصویر روشن تری از ایده ات بیان کنی؟

2- صحت: صحت توصیف کننده آن است که چقدر محصول یا تصمیم ما از استانداردها و یا واقعیت، تبعیت می کند. از طرف دیگر ، عبارت "صحیح است" بیانگر آن است که هیچ خطا، اشتباه یا تحریفی صورت نگرفته است. هنگامی که تلاش داریم که صحیح عمل کنیم یعنی اینکه سعی داریم تا بر اساس یک استاندارد یا واقعیتی عمل کنیم. سوالاتی که باعث می شود صحت خود را بالا ببریم عبارتند از:
- چه مدرکی برای تایید عبارت وجود دارد؟
- چگونه می توانیم اعتبار مدرک را کنترل کنیم؟
- چگونه می توانیم صحت عبارت را بررسی یا آزمون کنیم؟

3- دقت: دقت بیانگر کیفیت صحت است. وقتی می گوییم که دقت یک ماشین حساب ، 6 رقم اعشار است یعنی اعداد اعشاری (مانند عدد پی) را تا 6 رقم اعشار در محاسبات منظور می کند. در هر صورت جواب صحیح است اما میزان صحت ، یعنی دقت.
- آیا می توانی مشخصات بیشتری را بگویی؟
- آیا می توانی جزئیات بیشتری را بگویی؟
- آیا می توانی تمرکزت روی موضوع را بیشتر کنی؟

4- ارتباط: ارتباط بیانگر این است که بین موضوع و داده های مربوط به آن یک پیوستگی وجود دارد. ما باید این پیوستگی و شدت آن را معلوم کنیم. سوال هایی که باعث پیدا کردن پیوستگی می شود عبارتند از:
- بین موضوع مورد بحث و مسئله، چه ارتباطی وجود دارد؟
- این چگونه به مسئله ارتباط پیدا می کند؟
- این چگونه بر مسئله اثر می گذارد؟
- این مطلب چگونه به موضوع مورد بحث کمک می کند؟

5- عمق: عمق بر خلاف دانش سطحی، در جستجوی فهم پیچیدگی های موضوع مورد بررسی است. برای ارزیابی عمق، این سوال ها را بپرسید:
- پیچیدگی های این مسئله چیست؟
- چگونه فهم این پیچیدگی ها فهم مسئله را بیشتر می کند؟
- چگونه جواب شما، بیان گر پیچیدگی های این مسئله است؟

6- جامعیت: ما ممکن است تمامی موارد با لا را برآورده کنیم اما ممکن است مطالب دیگری هم باشند که بر مسئله تاثیرگذارند. ما باید این سوال ها را از خود بپرسیم:
- چه نکات دیگری هست که بر مسئله تاثیر می گذارد؟
- چگونه می توانیم به این مسئله از زاویه دیگری نگاه کنیم؟
- یک محافطه کار، آزادی خواه و یا مخالف چگونه به این موضوع نگاه می کنند؟
- از نگاه دشمن (یا رقیب) این موضوع چگونه به نظر می رسد؟

7- اهمیت: یکی دانستن اهمیت و جامعیت خطرناک است. ممکن است چیزی با مسئله مرتبط باشد اما مهم نباشد. از این رو نباید موضوع بی اهمیت را بی ارتباط دانست. برای پیدا کردن جنبه های پراهمیت ، سوال های زیر می تواند موثر باشد:
- آیا این مهم ترین مسئله ای است که باید به آن توجه شود؟
- آیا این موضوع یا ایده ای مرکزی است؟
- کدام یک از وقایع زیر بیشترین اهمیت را دارد؟
- کدام موضوع بیشترین اثر را بر مسئله دارد؟

8- منطق: منطق به ارتباط بین ایده ها اشاره دارد. این شامل نظمی است که بین ایده های متنوع ایجاد می کنیم و اینکه چگونه این ایده ها از همدیگر حمایت می کنند. منطق شامل شرایطی عقلانی است که منجر به آن می شود که حادثه رخ دهد یا ندهد. منطق شامل فرض هایی است که منجر به انضباط در موضوعات آکادمیک، تجاری ، ارتشی و ... می شود. اصول منطق از دو الگو تبعیت می کند: دلایل استقرایی (از جز به کل رسیدن) و دلایل استنتاجی (از کل به جز رسیدن).
در روش استقرایی ما داده ها را برای اثبات یک فرضیه جمع آوری می کنیم یا از طریق مشاهده موارد جزئی ، پی به یک قانون کلی می رسیم. چنین پیش بینی هایی معمولاً نیاز به اصولی دارد که بدون اثبات آن را بپذیریم. اگر چه منطق استقرایی ما را قادر می سازد که استدلالی انتقادی داشته باشیم اما باید به خاطر بسپاریم که بیشتر قوانین علمی ممکن است با داده های جدیدی که می رسد تغییر یابد. به عنوان مثال مردم تصور می کردند که زمین تخت است تا زمانی که شواهد اثبات کردند که چنین نیست.
روش استنتاجی از یک کلیت حرکت می کند تا به یک جز خاص برسد. از این رو باید از جایی شروع کند که مخاطب قبول دارد؛ بنابراین در اینجا نیز باید متوجه خطاهایی باشیم که ممکن است رخ دهد. در روش استنتاجی ، نتیجه وقتی صحیح است که هم مقدمه صحیح باشد و هم روش حرکت از کل به جز.

منبع
http://www.waybuilder.net/sweethaven/Humanities/CriticalThinking/CritThink01.asp?uNum=1&iNum=0103

Saturday, October 17, 2009

نکته 39 - اصول تفکر خلاق – قسمت دوم




اصول عادت زدا:
معمولاً افراد، فرصت ها، مسائل، موفقیت ها و ... را از منظر خود مشاهده کرده و براساس
عقاید، احساسات، تجارب و انتظارات خود آنها را تفسیر می کنند نه بر اساس واقعیت ها. مجموعه این نگرش های شخصی را چارچوب ذهنی (یا ذهنیت) می نامیم. همه ما دارای این چارچوب های ذهنی هستیم و این چارچوب ها از بروز توانمندی های تفکر خلاق ممانعت میکند. ما حتی به این چارچوب ها اجازه داده ایم که بر نحوه واکنش ما نسبت به موقعیت ها، ایده ها، اطلاعات و تصمیم هایمان اثر بگذارد. مواردی که در زیر می آید متداول ترین چارچوب های ذهنی است که بروز تفکر خلاق را ممانعت می کند.


الف- چارچوب های ادراکی می گوید آنچه را که می
بینیم یا می فهمیم ممکن است با شرایط واقعی متفاوت باشد. چارچوب های ادراکی می تواند از دیدن یا فهمیدن مسئله یا اطلاعاتی که به حل مسئله کمک می کند، ممانعت به عمل آورد. برای مثال، به تصویر زیر از یک کمان نگاه کنید. آیا ارتفاع کمان بزرگ تر است یا پهنای آن؟
ارتفاع کمان به اندازه پهنای آن است. اگر چه دانستن اینکه پهنا و ارتفاع برابرهستند، نمی تواند ادراک دیداری ما را تغییر دهد. به صورت دیداری همچنان ارتفاع کمان بزرگتر از پهنای آن به نظر می آید. مثال دیگر تصویر مولر- لیر است. کدام یک از خطوط زیر بلندتر است؟
هنگامی که شما طول خطوط بالا را اندازه می کنید، متوجه می شوید که آنها دارای طول های مساوی هستند. اگر چه ادراک دیداری ما خط بالا را بلندتر از خط پایینی می بیند. ما این را چارچوب ادراکی می نامیم.

ب- چارچوب فکری، مانند چارچوب ادارکی، بر دیدن ما از واقعیت ها تاثیر می گذارد. برای مثال، کدام یک از این دو سنگین تر است : یک کیلوگرم سرب یا یک کیلوگرم پر؟ من شک دارم که در برابر این پرسش، چارچوب فکری شما به صورت خودکار بتواند تحت کنترل باشد. در ذهن شما چه گذشت؟ شما چه تصویری را دیدید؟ ما پر را به صورت کرکدار و سبک می بینیم و سرب را چگال و سنگین. اگر چه هر جفتشان وزنی برابر یک کیلوگرم دارند. آنچه که ما می بینیم یک اختلاف ادراکی در وزن پر و سرب است. این ادراک شامل عقیده در مورد نیرو است. ما تصور می کنیم نیروی که برای بلند کردن یک شی به کار می گیریم برابر تاثیری است که آن شی می تواند بر چیزی بگذارد. یک کیلوگرم سرب کوچک تر و سخت تر از یک کیلوگرم پر است. بنابراین ما نتیجه می گیریم که به این دلیل بلند کردن یک کیلوگرم سرب نیاز به نیروی بیشتری دارد تا یک کیلوگرم پنبه.
ما تصور می کنیم شی ای که نیاز به نیروی بیشتری برای بلند کردن است روی ت
رازو سنگین تر است. عکس این موضوع نیز درست است. ما تصور می کنیم که شی ای که بلند کردنش راحت است از آنچه که ترازو نشان می دهد سبک تر است. به عنوان مثال : یک پیاله که در آن 100 گرم آب ریخته شده و یک فنجان که درون آن نیز 100 گرم آب ریخته شده را روی میز بگذارید. از کسی بخواهید که فنجان را با یک دست و پیاله را با دست دیگرش بگیرد و بگوید کدام سنگین تر است. همواره سوژه خواهد گفت که فنجان سبک تر از پیاله است. تنها تفاوت این است که فنجان یک دسته دارد ولی پیاله دسته ندارد.
چارچوب های ادراکی و فکری ممکن است در فهم دقیق مسئله و یا اطلاعاتی که کمک به حل آن می کند، مانعی ایجاد کند. از طرف دیگر فهم چارچوب های فکری می تواند ما را در فهم اینکه چرا به پذیرش یا کنار گذاشتن یک چارچوب نیاز داریم ، کمک کند.
مهم ترین چارچوب های فکری عبارتند از:
- علاقه مندی به مرزبندی های بسیار درباره یک موضوع
- برچسب زنی و دیدن آن چه که انتظارش را داریم
- عدم استفاده از تمام حس ها و جنبه های ذهنی خود
- چسبیدن به گذشته
- حفظ منافع

ج- چارچوب فرهنگی شامل عرف، سنت و ضرب المثل هایی است که ما برای تشریح اینکه چرا می توانیم یا نمی توانیم کاری را انجام دهیم به کار می گیریم. همچنین این چارچوب شامل تمایل در مورد یافتن اطلاعاتی است که دیدگاه های ما را تقویت می کند و کنار گذاشتن اطلاعاتی است که بر ضد دیدگاه های ماست. چارچوب های فرهنگی ما بخشی از هویت ماست و کمک می کند تا دنیایمان را بهتر درک کنیم. اگر چه، چارچوب فرهنگی آزموده نشده منجر به جواب های نادرست می شود. این مهم است که ما از چارچوب های فرهنگی خویش آگاه شده و بفهمیم آنها چگونه بر اندیشه ما تاثیر می گذارد.
برخی از چارچوب های فرهنگی عبارتند از:
- این بر مبنای عقل سلیم است
- ما همیشه این کار را به این صورت انجام داده ایم
- دلیل، منطق، آمار، کاربرد و عمل گرایی خوب است و احساس، شهود، قضاوت کیفی و لذت بد است.
- سنت ها بهتر است که تغییر یابند.

شناخت چارچوب های ذهنی و اینکه چگونه خلاقیت را مانع می شوند ما را به راه درازی به سوی افزایش تفکر خلاق می برد. برخی از تکنیک هایی که شما برای آزمون چارچوب های خویش می توانید استفاده کنید به قرار زیر است:
- تعیین کنید برای حل مسائلی که در دست دارید چه چارچوب هایی را ممکن است دخیل کنید.
- از دیگران بپرسید که آنها در مورد چارچوب های شما پی به چه مواردی برده اند.
- برای روشن کردن چارچوب های خویش، سوال سازی کنید و به آنها جواب دهید.
- تعیین کنید چارچوب ها چه تاثیری بر مسائل شما دارد.
- برای استفاده بهتر از چارچوب ها، برای خود برنامه ریزی کرده و آن را اجرا کنید.



منبع:
http://www.waybuilder.net/sweethaven/Humanities/CriticalThinking/CritThink01.asp?uNum=1&iNum=0102