به ياد سيصد و شصت روز مظلومانه زندانی شدن استاد ايليا

Tuesday, August 30, 2011

نکته 197 - ده تله فکری. چگونه ذهن خود را ضدّ حماقت کنیم - 1

ذهن ما تله های فراوانی برای ما میچیند. این تله ها مزاحمتهای جدی برای توانایی تفکر عاقلانه ما ایجاد میکنند که منجر به رسیدن به دلایل نادرست و گرفتن تصمیمات احمقانه میشوند، مگر اینکه از این تله ها آگاه باشیم. ویژگیهای ذهن، بجای کمک کردن بما میتواند برایمان مشکلات ایجاد کنند: در اینجا ۵ عدد از مضرترین این تله ها و چگونگی اجتناب از هر یک را بررسی میکنیم

یک- تله مهار لنگر: تکیه بیش از حد روی اولین فکرمحققان از گروهی از مردم خواستند که به این سوالات پاسخ دهند. "آیا جمعیت کشور ترکیه بیش از ۳۵ میلیون نفر است؟ بهترین برآورد شما چیست؟" جوابهای داده شده این گروه خیلی بالاتر از ۳۵ میلیون نبود. همین سوال برای گروهی دیگر مطرح شد، اما اینبار از عدد ۱۰۰ میلیون شروع شد. اگرچه اعداد هر دو گروه مطلق بودند، اما در گروه۱۰۰ میلیون، بیشک، ارقامی بسیار بالاتر از ۱۰۰ میلیون ارائه شد. (اینهم جواب برای کنجکاوی شما) درس: نقطه شروع تفکر میتواند با تعصبی شدید بروی، برداشتهای اولیه، ایده ها، برآوردها و یا اطلاعات اثر بگذارد و افکار بعدی را مهار کند. این تله در هنگامی که عمداً از آن استفاده میشود، بسیار خطرناک است. مثلا فروشندگان با تجربه، در ابتدا کالای گرانتر را بشما عرض میکنند و قیمت بالاتر را در ذهن شما مهار میکنند، این قیمت در ذهن شما لنگر میاندازد و گیر میکند

چه میتوان کرد؟

مسائل را همواره از زوایای مختلف مشاهده کنید. از گرفتار شدن در یک نقطه شروع فکری جلوگیری کنید. قبل از نتیجه گیری روی مشکلات کار کنید

قبل از مشاوره با دیگران خودتان روی مشکل فکر کنید. قبل از اینکه تحت تاثیر دیگران قرار بگیرید، تا حد امکان خودتان اطلاعات جمعآوری کنید و به نتیجه برسید

اطلاعات خود را از منابع گسترده و غنی جمعآوری کنید. بدنبال یافتن امکانات بیشتر باشید و مراجع اطلاعاتی خود را گسترده تر

کنید. از محدود شدن در یک نقطه نظر اجتناب کنید


دو- تله وضعیت موجود: ماندن و گیر کردندر یک آزمایش به گروهی از مردم یک لیوان تزیین شده هدیه داده شد و به گروهی دیگر یک بسته شکلات سوییسی و به آنها گفته شد که میتوانند این هدایا را با یکدیگر عوض کنند. منطق حکم میکند که حدودا نیمی از این افراد که هدایا را دوست نداشتند ترجیحا آنرا عوض کنند ولی در واقع فقط ده درصد اینکار را کردند. ما تمایل به تکرار رفتار مستمر خود را داریم، مگر اینکه انگیزه تغییر آنها بما داده شود. وضعیت موجود بطور خودکار امتیاز و برتری بر هر گزینه دیگر را داردچه میتوان کرد؟

وضعیت موجود را بعنوان یک جایگزین دیگر در نظر بگیرید و گرفتار مقابله موقعیت فعلی در مقابل تعارض فکرهای دیگر نشوید. از خود سوال کنید که اگر وضعیت موجود شما، موقعیت فعلی نبود، آیا آنرا انتخاب میکردیدشناخت اهداف. در مورد اهداف صریح و روشن باشید و آنها را منتقدانه و عینی ارزیابی کنید و مطمئن شوید که با موقعیت فعلی به آنها دسترسی داریداز زیاده روی در راه اندازی در هزینه ها اجتناب کنید. آنها آنقدرها هم که ما فکر میکنیم بد نیستند

سه‌- تله غرق در هزینه: محافظت از انتخاب اول

شما یک بلیط، غیر قابل برگشت، یک مسابقه بسکتبال را سفارش و پرداخت می‌کنید. در شب بازی، خسته هستید و کولاک شدیدی هم در بیرون وجود دارد. از خرید بلیط پشیمان هستید زیراکه، بیتعارف، ترجیح می‌دهید در منزل جلو بخاری دیواری لم دهید و بازی را از طریق تلویزیون تماشا کنید. حال چه می‌کنید؟ احتمالا، اعتراف سخت است، عاقلانه‌ترین تصمیم، ماندن در خانه است. پول بلیط که خرج شده، چاره‌ای نیست: این یک هزینه غرق شده است و نباید تاًثیری روی تصمیم عاقلانه شما داشته باشد

چه می‌توان کرد؟

با اشتباهات کنار بیائید. از خود بپرسید که چرا اعتراف به اشتباهات گذشته شما را ناراحت می‌کند؟ هیچکس عاری از خطا و کامل نیست، بنابر این ایرادی ندارد که خطا کنید، فقط مطمئن شوید که از هر خطای خود، درسی‌ گرفته‌ایدبه کسانی‌ گوش کنید که گرفتار تصمیمات اولیه خود نشده‌اند. کسانی‌ را پیدا کنید که از تصمیمات گذشته خود پشیمان نیستند و از آنها نظرخواهی کنید

روی اهداف خود تمرکز کنید. ما تصمیم‌گیری می‌کنیم که به اهداف خود برسیم. به مجموعه خاصی‌ از مراحلی که شما را بسمت هدف سوق داده‌اند نچسبید: همواره چگونگی‌ بهبود تحقق اهداف خود را در نظر داشته باشید

چهار- تله تائید: آنچه را که دوست دارید، می‌بینید

احساس می‌کنید که بازار سهام در حال کاهش ارزش است و زمان خوبی‌ برای فروش سهام شما است. فقط برای اطمینان از حدس خود به دوستی‌ که اخیرا تمام سهام خود را فروخته، زنگ میزنید. تبریک میگویم: شما هماکنون در تله تایید گرفتار شدید. شما بجای اینکه در صدد جمع‌آوری اطلاعاتی‌ باشید که خود را بچالش بکشید، در جستجوی اطلاعاتی‌ هستید که نقطه نظر شما را تایید میکنند. اینگونه تعصب نتنها روی شواهد جمع‌آوری شده مؤثر است، بلکه چگونگی‌ تفسیر اطلاعات شما را هم تحت تاثیر قرار میدهد: ما منتقد خوبی‌ برای استدلالاتی که ایده‌های اولیه ما را حمایت میکنند، نیستیم و در مقابل مباحث متضاد با این ایده‌ها مقاومت می‌کنیم

مهم نیست هنگامی که غرق در تصمیم‌گیری اولیه هستیم چه مقدار بیطرف میمانیم، مغز ما همواره با استفاده از احساس قبل از

وقوع (حس ششم)، نسبت به جایگزینی فوری و آنی ‌،ما را مجبور به گرفتار شدن در این تله می‌کند

چه می‌توان کرد؟

خود را در مقابل اطلاعات باز بگذارید. تمام شواهد و مدارک را با دقت مساوی بررسی کنید. با شواهد ناراحت کننده، نرم نباشید. بدانید که چه هستید و چه می‌خواهید: جایگزینها را جستجو کنید و بدنبال اطمینان باشیدیک مخالف خوب بیابید. بدنبال شخصی‌ باشید که با احترام بر علیه ساختار فکری تصمیمات شما بحث کند. اگر توانستید کسی‌ را پیدا کنید، خودتان بحث را شروع کنیدم

وقعیت‌های دیگر را با ذهن باز پذیرا باشید. (تله‌های دیگر را که اینجا بررسی خواهیم کرد نیز در نظر داشته باشید) در هنگام مشاوره سوالات راهنمایی کننده، نکنید. پرسش‌های بی‌طرفانه مطرح کنید که از تایید تعصبات شما بوسیله دیگران جلوگیری شود. سوال: "با سهام خود چه کنم؟" بهتر از "آیا سهام‌ام را امروز بفروشم؟" است

پنج- تله اطلاعات ناقص: فرضیات خود را بررسی کنید

هری مرد درون گرایی است. میخواهیم در مورد شغل او حدس بزنیم. فروشنده یا کتابدار؟ شما کدام شغل را احتمال بیشتری می‌دهید؟ البته شواهد بیانگر اینست که تقریبا و قطعا او یک کتابدار است. آیا در اینجا شرایط شخصیتی او، ما را مجبور به این نکرد که گزینه فروشنده بودن او را فراموش کنیم؟ اینگونه استدلال بسیار اشتباه و یا حداقل، ناقص است

این نتیجه‌گیری ندیده گرفتن این واقعیت است که احتمال فروشندگی اوهم یک درصد است. اگر شما از شخصیت او چیزی نمیدانستید شاید فقط یک درصد امکان اینرا می‌دادید که او کتابدار باشد. این نشاندهنده اینستکه اگر حتی کتابداران افراد درونگرایی باشند با اینحال، امکان دارد که یک درصد از فروشندگان، که شاید هری هم جزو آنان باشد، درونگرا باشند

این فقط یک نمونه از اینستکه اشراف به شواهد ساده چگونه میتواند موجب گمراهی کامل ما میشود. ما با استفاده از تصاویر ذهنی‌ خود و ساده کردن واقعیات، قبل از هرگونه به چالش کشیدن فرضیات مان و دسترسی‌ به اطلاعات کافی‌، نتیجه‌گیری می‌کنیم

چه می‌توان کرد؟

مفروضات خود را شفاف سازید. مشکلات و مسائل را آنگونه که بنظر میرسند، نبینید. بیاد داشته باشید که برای هر مشکل، اطلاعات ضمنی‌ و مفروضات خود را دارید. معمولا بررسی اعتبار مفروضات کار مشکلی‌ نیست، اگر آنها را بخوبی بشناسیم

همیشه از اطلاعات پیچیده‌تر، بجای تصویر ساده ذهنی، استفاده کنید. تصورات پیش هنگام، مانند کلیشه، در بسیاری از موارد‌ میتوانند مفید باشند. اما همواره مراقب باشید که روی آنها زیاد تکیه نکنید. از اطلاعات پیچیده‌تر کمک بگیرید

مترجم: فرشاد سجادی

منبع

http://litemind.com/thinking-traps

Saturday, August 27, 2011

نکته 196- اول میترسم و بعد فکر میکنیم، بعد بیشتر میترسم و کمتر فکر میکنیم


ترس چیز مضحکی است، هنگامی که آنرا حس میکنیم، در همان حال بدن ما بخوبی مشغول دفاع از خود میشود. مغز اولین و مهمترین عضو بقاء زندگی است و هنگامی که کوچکترین خطری را حس کند، حتی قبل از اینکه قسمتهای آگاهانه وعقل درگیر آن شوند، بطورغریزی و ناخودآگاه پاسخ به موقعیت فرار یا مقابله را مییابد. که این موجب تغییرات تپش قلب، فشار خون، و دگرگونیهای شیمیایی در بدن میشود و هنگامی که مغز این تغییرات را دریافت میکند، و در انتها، در آگاهی شما ظاهر میشود: من میترسم

از آنجاییکه تفکر زمان بیشتری از پاسخ واکنش غریزی میطلبد و حتی چند صدم ثانیه هم میتواند فاصله مرگ و زندگی باشد، پس برای بقاء زندگی لازم است که مغز اول بترسد و بعد فکرکند و در پاسخ مداوم در بروز خطر، عواطف و غرایز دستی بالاتر از شناخت و عقل دارند. مغز اینگونه طراحی شده که بیشتر احساس کند، ولی این بی معنی است که با تکیه بر احساسات نسبت به واقعیات در برخی مواقع احتمال خطرکمتر، بیشتر میترسیم تا در مواقع احتمال خطرات بزرگتر، همانگونه که از شواهد همیشگی نمایان است. و این شکاف عقلانی میتواندخود به یک خطربرای فرد یا جامعه باشد

در اینجا در مورد نمونه ای روشن مینویسم... واکسن. واکسنها، بر اساس شواهد موجود، اثرات جانبی نادر و ایجاد آلرژی و حالت ویژه ای از احتمال خطر را مطرح میکنند. با اینحال، عدم واکسیناسیون موجب ترس مدام و افزایش احتمال وقوع خطر (بیماری) میشود. احتمال بیماری و مرگ افرادی مثل نوزادان، کودکان یا افرادی که در اثر کهولت سن و بیماری واکسیناسیون نشده اند بسیار بیشتر ازافرادی است واکسیناسیون شده است. اما واکسن تنها یک نمونه از این شکاف عقلانی خطرناک است. مردم در مورد رانندگی در حال مستی و یا مشغولیت با تلفن همراه در حین رانندگی به اندازه کافی دقت ندارند و نه تنها خود بلکه دیگران را هم به خطر میاندازند. بعضی دیگر نگرانی بیش از حد برای استفاده از پرتوهای رادیواکتیو برای رعایت اصول بهداشتی در مواد غذایی دارند. (استفاده از پرتو رادیواکتیو باندازه کم در تولید فراورده های غذایی موجب از بین رفتن میکروبها میشود بدون اینکه تغییری در کیفیت کالا ایجاد شود). در نتیجه شرکتهای تولیدی مواد غذایی از این فنآوری استفاده نمیکنند و خطر بیشتری ما را تهدید میکند. در مواردی خانمهای باردار نگرانی بیش از حد در مورد جیوه موجود در ماهی دارند. (جیوه برای توسعه شناخت جنین خطرناک است ولی دربرخی موادغذایی به مقدار بسیار ناچیز استفاده میشود). با اجتناب از خوردن ماهی، این خانمها، یک منبع خوب از اسیدهای چرب، که برای رشد سالم مغز جنین لازم است را از دست میدهند. تحقیقات نشاندهنده اینستکه، اجتناب از خوردن ماهی و چربیها نسبت به مقدار ناچیز جیوه در ماهی،آسیب بیشتری به بدن میزند

نمونه های زیادی برای اثبات شکاف عقلانی موجود است. برای بستن این شکاف نیاز به دانستن چگونگی ایجاد آن داریم. اینطور که معلوم است میدانیم که چرا ترسهای ما با واقعیات ما مطابقت ندارند. جزییات دقیق و علمی موجود هستند. از جمله علم ترس اعصاب، در کتاب جدیدی بنام "واقعا چقدر خطرناک است؟ چرا ترسهای ما همیشه با واقیعت های موجود مطابقت ندارند؟" توضیح در مورد شکاف عقلانی داده ام. اینهم توضیحی از روش ادبیات علوم اجتماعی درباره درک احتمال خطر

تحقیقات دانیل کاهنمن موجب کشف مجموعه ای از ابتکارات، تعصبات، و میانبرهای ذهنی شد. ما عادت داریم که از جمع آوری چند اطلاعات جزیی به قضاوت و تصویر کاملی از واقعیت برسیم. نمونه برداری، انطباق، کادربندی، غنیمت شمری، و نامهای دیگر آکادمیک و علمی زیادی برای این پیشداوری موجود است، خلاصه همینها بما در قضاوت و تصمیمگیری عجولانه کمک میکنند در حالی که ما همه چیز را نمیدانیم و نیازمند اطلاعات کامل هستیم

نتیجه پژوهشها ی پل اسلوویچ اینست که علیرغم وجود مجموعه ای از واقعیات و ویژهگیهای روانی موجب میشود که احتمال خطر، کم یا زیاد جلوه کند. این عوامل درک احتمال خطر عبارتند از

ترسهای کمتر و کوچکتر

ترسهای بیشتر و بزرگتر

داوطلبانه (تابش پرتوهای هسته ای)

تحمیلی (تابش اتفاقی پرتوهای هسته ای)

بیماری با خطر کمتر (بیماریهای قلبی)

بیماری هولناک (سرطان)

طبیعی (تابش آفتاب)

ساخته دست بشر (تابش پرتوهای فنی)

مزایای بیشتر (واکسن بیماریهای جدید مثل آنفولانزا خوکی)

مزایای کمتر (واکسن برای بیماریهای که ریشه کن شده اند)

اطمینان/آشنایی (تصادفات خودروها)

عدم اطمینان (پرتوهای هسته ای. زیرا ما نمیتوانیم آنها را تشخیص دهیم وعلم هم پاسخی برای آنها ندارد)

خطرات احتمالی بیماریهای بزرگسالان (واکسن بزرگسالان)

خطرات احتمالی بیماریهای کودکان (واکسنهای دوران کودکی)


تحقیقات اخیر بروی نظریه شناخت فرهنگی توسط "دون کاهان" نشان داده که دیدگاههای ما درباره احتمال وقوع خطر بشدت شکل گرفته از توافق و هماهنگی گروه اجتماعی ای که به آن تعلق داریم، است. ما، ترجیحا، در یکی از چهار گروه کلی اجتماعی قرار داریم که در دو شبکه امتدادی و زنجیری تعریف میشوند، همه ما در جایی در این دو امتداد قرار داریم

سنتگرا

|

جامعه گرا --------------------------------- فرد گرا

|

اصلاحگرا

فردگرایان جامعه ای را ترجیح میدهند که حداکثر کنترل فردی در زندگی خود داشته باشند. جامعه گرایان جامعه ای را ترجیح میدهند که گروههای فعال درگیر ساخت قواعد و حل مشکلات جامعه باشند. (فردگرایان مشکلاتی مانند پاسخ همگانی به محیط زیست و تغییرات آب و هوایی را نادیده میگیرند، بدلیل اینکه چنین مشکلاتی نیاز به پاسخ همگانی دارد و ما همه در این مشکل سهیم هستیم. واکنش جامعه گرایان به این مشکل اینست که آنها این را یک تهدید عظیم بشمار میاورند). در امتداد زنجیر دیگر، سنتگرایان جامعه ای را ترجیح میدهند که ساختار سفت و سخت و باثبات موجود و قابل پیش بینی باشد. در حالی که اصلاحگرایان یک جامعه انعطاف پذیرتر، با تحرکات اجتماعی و اقتصادی عادلانه تر، و تغییرات بیشتری را میخواهند. (سنتگرایان مشکلات تغییر آب و هوا را نادیده میگیرند چون ترس آنها اینست که بازار بورس سوخت فسیلی از وضع موجود خارج شود. درحالی که تغییرات موقعیت موجود بسان موزیک زیبایی در گوش اصلاح گرایان است. اینها تغییرات آب و هوایی را باور دارند).

توضیح اینکه چرا ترسهای ما گاهی اوقات با واقعیت های ما مطابقت ندارند، چیز جالبی است. مهم اینستکه بسته شدن شکاف عقلانی با فهمیدن و درک و شناخت آن شروع میشود. کاهنمن، سلوویچ، کاهان و همکاران آنها دانش مهمی درباره اینکه چرا گاهی اوقات در فهم احتمال وقوع خطرات اشتباه میکنیم، بما داده اند. ولی علم و دانش، بینش و آگاهی نیست. عاقلانه خواهد بود اگر بپذیریم که ما آن متفکر عاقلی نیستیم که باید باشیم. ما از آنچه آموخته یم قادر به دادن پاسخی عاقلانه درباره نقصان در سیستم درک احتمال خطر بعنوان یک ابزار برای عاقلتر کردن و انتخاب سالمتر برای خود و جامعه خود، نداریم


ترجمه : فرشاد سجادی

منبع

http://bigthink.com/ideas/39441

Tuesday, August 23, 2011

نکته 195- چرا مغز انسان در مواقع احتمال وقوع خطر یک قاضی ضعیف است؟


مغز انسان یک عضو خارق العاده ولی‌ پر از بی‌نظمی و هرج و مرج است. زیرا در طول میلیونها سال تکامل، انواع فرایندهای مغشوش و درهم ریخته، بجای برنامه ریزی منطقی‌ در آن سازماندهی شده است. برخی‌ از این فرایندها فقط در شرایطی خاص، خوشبینانه هستند در حالی‌ که برنامه‌های دیگر در عین توانایی‌ هیچگونه کارایی‌ ندارند. و حتی برخی‌ دیگر از اینها موجب ایجاد تضاد در مغز میشوند
یکی‌ از مهمترین چیزهایی که یک موجود زنده با آن روبرو است، ارزیابی واکنش در مواقع احتمال خطر است، که یک بخش بدوی از مغز این وظیفه را انجام میدهد. این بخش آمیگدال نامیده میشود و درست بالای ساقه مغز قرار دارد. آمیگدال مسئول پردازش احساسات اولیه‌ای است که از ورودی‌های حسی وارد مغز ما میشوند، مثل؛ خشم، اجتناب، حالات تدافعی و ترس. این یک بخش قدیمی‌ و کهن از مغز است که بنظر می‌رسد از ماهیهای اولیه بما رسیده باشد. وقتی‌ که یک حیوان - مارمولک، پرنده، پستاندار و حتی شما - یک خطر قریب الوقوع را حسّ کند، آمیگدال واکنش فوری نشان میدهد و باعث تزریق آدرنالین و هورمون‌های دیگر به جریان خون میشود، و این واکنش تحریک به مقابله و یا فرار است که باعث افزایش ضربان قلب، تنش‌های عضلانی و عرق کردن میشود. اگر مارمولک یا شیر باشید این واکنش سریع کافی‌ است بمحض اینکه متوجه خطر شدید، با آن مقابله یا از آن فرار کنید که احتمال بیشتری برای زندگی‌ و تولید مثل داشته باشید. اما جهان امروز ما پیچیده تر از این است. بعضی‌ از مواقع خطر واقعاً آنطور که بنظر میرسند، خطرناک نیستند و در برخی‌ دیگر، بهتر است که برای نفع آینده، در وضعیت خطر باقی‌ بمانیم تا پاسخی صحیح برای آن بیابیم. این بدین معنی‌ است که توانایی‌ رسیدن به یک مزیت تکاملی بیش از مقابله و یا فرار و تجربه تجزیه و تحلیل پیچیده تری از موقعیت و گزینه‌های موجود داریم

ما انسانها یک مسیر کاملا متفاوت برای مقابله و تجزیه و تحلیل مواقع احتمال خطر داریم. نئوکورتکس یک قسمت پیشرفته در مغز است که اخیرا تکامل یافته و بنظر می‌رسد که تنها در پستاندران موجود باشد. این قسمت مغز، هوشمند است و قابلیت تجزیه و تحلیل و کشف دلیل را دارد و با ظرافت بیشتری عمل می‌کند ولی‌ بسیار کند است. حال در اینجا اولین مشکل اساسی‌ بوجود میاید. ما دارای دو سیستم برای واکنش در مواقع احتمال خطر هستیم، یک سیستم بدوی بصری و یک سیستم پیشرفته تحلیلی که اینها به صورت موازی با هم کار میکنند. برای نئوکورتکس ناهماهنگی با آمیگدال مشکل است
استیون جانسون در کتابش بنام، ذهن باز، به یک حادثه طوفان که منجر به شکستن پنجره‌ای بزرگ در آپارتمانی که با همسرش زندگی‌ میکرد اشاره می‌کند. او در کنار پنجره ایستاده بود و به صدای پیچش باد گوش میداد که پنجره شکست، بخت با او یار بود که کشته نشد ولی‌ صدای پیچش باد را هرگز فراموش نخواهد کرد. او میگوید: از آن به بعد هر موقع که صدای پیچش باد در پنجره‌ای را میشنوم، ترس جدیدی وجودم را فرا می‌گیرد. اکنون می‌دانم که انهدام آن پنجره در اثر باد بخاطر نصب غلط آن بوده و مطمئنم که پنجره‌های امروزی من کاملا صحیح نصب شده‌اند و بقول مهندس این ساختمان: این پنجره‌ها توانایی‌ مقاومت در مقابل گردباد را هم دارند. ولی‌ با گذشت ۵ سال از آن حادثه، و با اینکه طوفانهای بزرگتری هم داشته‌ایم و پنجره‌های جدید هرگز در مقابل این طوفان‌ها تکان هم نخورده اند، همه اینها را می‌دانم. ولی‌ هنگامی که باد می‌وزد و صدای پیچش آنرا میشنوم، احساس می‌کنم که ترشح آدرنالین‌ام افزایش می‌یابد... - قسمتی‌ از مغزم - آن قسمت که درک احساس شباهت‌های من است، قسمتی‌ که نظرات در مورد جهان در آن است و تصمیمات عقلانی می‌گیرد - میداند که پنجره‌ها امن هستند... اما قسمتی‌ دیگر از مغزم می‌خواهد که در حمام پنهان شوم که آن اتفاق دوباره نیفتاد

تکامل، مغز ما را تا به اینجا آورده و دلیل خوبی‌ هم برای این موجود است. اگر شما در جنگل زندگی‌ میکردید و بوسیله یک شیر مورد حمله قرار میگرفتید، کاملا طبیعی است که در تمام مدت عمر خود از شیر بترسید، یا حداقل، از شیر بیشتر بترسید تا جانوران دیگر که به شما حمله نکرده‌اند. از نگاه "پاداش" بعد از خطر، این ترس طبیعی و خوب است. "مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد". بدن هم بعد از ابتلا به بیماری آبله مرغان پادزهر آنرا می‌سازد که دیگر مبتلا نشود. در هر دو مورد بدن میگوید این یک بار اتفاق افتاده و بعید نیست که دوباره هم اتفاق بیفتد، برای همین باید آماده بود. در دنیایی که خطرات محدود و تعداد کمی‌ مریضی یا چند عدد حیوان شکارچی بدنبال شما باشند، اینها کافی‌ هستند. متاسفانه، سیستم دفاع ایمنی‌ بدن با سیستم ترس مغزی قابل قیاس نیست. در جایی‌ که بدن توانایی‌ ساخت پادزهر صدها بیماری را دارد، و این پادزهر‌ها همواره در خون جریان دارند و آماده دفاع از بدن در مقابل حملات بعدی هستند، ولی‌ مغز در مقابل ترس‌های مادام‌العمر با مشکل مواجه است. همه این گفته‌ها در مورد آمیگدال بود. مشکل اساسی‌ دوم این است که سیستم تحلیلی در نئوکورتکس بسیار جدید است. هنوز هم لبه‌های تیز و خشن آن باید در اثر تکامل نرم و کامل شوند
دانیل گیلبرت، روانشناس در نظریه‌ای جالب توضیح میدهد: مغز بگونه‌ای زیبا، بسان یک ماشین فرار از مهلکه، مهندسی‌ شده و عمل می‌کند که همواره محیط پیرامون را با دقت می‌نگرد که راه‌هایی‌ را که باید فرار کند، بیابد. این وظیفه‌ای است که مغز برای صدها میلیون سال انجام داده است و تازه در چند میلیون سال گذشته، مغز پستانداران ترفند جدیدی آموخته: پیش بینی‌ زمان و مکان قبل از وقوع خطر. توانایی‌ جا خالی‌ دادن برای خطری که هنوز اتفاق نیفتاده، یکی‌ از خیره کننده‌ترین نوآوری‌های مغز ماست. این نوآوری در مراحل اولیه توسعه خود از دیدگاه تکامل است. برنامه‌ای که بما نشان میدهد که پایه‌های اولیه و کهن، قابل اعتماد هستند ولی‌ ابزار افزوده شده بما این امکان را میدهد که توانایی‌ پاسخگویی به تهدیدات در آینده نا معلوم را امتحان کنیم

نتایج مطالعات جدید بسیاری در روانشناسی‌ احتمال وقوع خطر، نشانگر اینست که این قسمتهای جدید مغز، اشتباه هم میکنند. مردم کامپیوتر نیستند. ما امنیت را بصورت ریاضیات احتمالات نسبی‌ از رویداد‌های مختلف، ارزیابی نمی‌کنیم. در عوض، راهی‌ میانبر برای آن داریم، قوانین کلی‌ را اجرا می‌کنیم، کلیشه‌ها و تعصباتی داریم، که آنها را "ابتکارات" مینامیم. این ابتکارات نشاندهنده این هستند که ما در موارد وقوع احتمال خطر، چگونگی‌ احتمالات وقایع آینده و هزینه‌ها و حل مسائل را پیشبینی‌ و ارزیابی می‌کنیم. ما روشهایی برای تولید بهترین جواب به سریعترین وجه ممکن با قابلیت شناخت محدود خود را داریم
دان نورمن، در مقاله‌ای فوق العاده بنام "شبیه بودن" اینگونه بیان می‌کند: دانیل کاهنمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، میگوید که انسان دارای دو سیستم جداگانه شناخت است. یکی‌ احساس قبل از وقوع اتفاق و دیگری دلیل و منطق. عملیات سیستم احساس قبل از وقوع اتفاق معمولا، سریع، خودکار، بدون تلاش، ضمنی‌ (بدون درون نگری) و اغلب عاطفی است. غالباً با عادت همراه است و در نتیجه، تغییر و کنترل آن مشکل است
عملیات سیستم منطقی، آهسته، منظم و به ترتیب، با تلاش و معمولا با نظارت آگاهانه و کنترل عمدی صورت می‌گیرد، همچنین نسبتا انعطاف پذیر و بطور بالقوه منظم و قابل اداره کردن است. هنگامی که مغز شما ابتکارات وقوع احتمال خطر، امنیت و حل مسائل را ارزیابی می‌کند، شما میتوانید دلایل تکاملی وجود آنها را پیدا کنید. و بسیاری از این دلایل مفید هستند ولی‌ مشکل اینجاست که این دلایل میتوانند به شکست منجر شوند، بویژه در چهار چوب جامعه مدرن امروزی. تکامل اجتماعی و تکنولوژی ما بسیار گسترده تر از تکامل ما بعنوان یک گونه، پیشی‌ گرفته است، ولی‌ مغز ما در همان ابتکاراتی که برای یک خانواده کوچک بدوی مناسب بوده، مانده است. هنگامی که این ابتکارات به شکست ما منجر میشوند، احساس امنیت ما به واقعیت امنیت تبدیل میشود

مترجم : فرشاد سجادی
منبع

Saturday, August 13, 2011

نکته 194- ده درس طلایی از استیو جابز


فکر میکنم که واقعاً سرگرم هستم و مشتریان ما کالای ما را دوست دارند، چون ما همیشه نهایت سعی خود را برای بهتر شدن میکنیم
- استیو جابز






دستاوردها و شخصیت استیو جابز، کمک کرد که یک نسل دنیا را دگرگون کند .او از بنیان گذاران شرکت کامپیوتر اپل است که رویاهای او منجر به بازسازی و دگرگونی در دنیای رایانه های شخصی و نرم افزار و سخت افزار شد این مرد با انرژی بی حد و حصر خود یک استاد عبارات جذاب و پر معنا نیز هست و حتی وقتی که تلاش در صحبت معمولی خود دارد, سخن پرداز فوق العادهای است
این مقاله، انتخابی از گفته های طلایی استیو جابز که کمک به موفقیت در کار و زندگی شما میکند
یک- تمایز بین یک رهبر و یک پیرو، نوآوری است. خلاقیت هیچ مرزی ندارد. تنها محدودیت تصورات شما است. زمان آن فرا رسیده است که از قالبهای ذهنی‌ بیرون بیائید. اگر کسب شما رو به رشد است، فکر راه‌های تاثیرگذارباشید که مشتریان خود را به دوستانتان تبدیل کنید تا تجارت با آنها راحتتر باشد. اگر کسب شما در حال افول است، قبل از ورشکستگی و بیکاری، به سرعت از آن خارج شوید و بیاد داشته باشید که در این حالت، تاخیر یک گزینه خوب نیست. شروع به خلاقیت و نوآوری کنید

دو- یک نمونه با کیفیت باشید. برخی‌ از ما عادت به زندگی‌ با کیفیت نداریم. زندگی‌ با کیفیت راه میان بّر ندارد. اولویت آنرا متعهد شوید. شما میباید از نبوغ، ‌،توانایی و مهارت‌های خود به بهترین نحو ممکن استفاده کنید تا کمی‌ از دیگران در این زمینه جلوتر باشید. با استاندارد بالاتری زندگی‌ کنید و به جزئیات توجه داشته باشید که همین جزئیات باعث تفاوت‌ها هستند. کیفیت بالا داشتن مشکل نیست. کافی‌ است که بسادگی تصمیم بگیرید که آنرا انجام دهید و از آنچه به زندگی‌ شما بازمیگردد، شگفت زده خواهید شد

سه- بهترین راه انجام دادن هر کاری اینست که آنرا با عشق و علاقه انجام دهید. اگر هنوز کاری که دوست دارید، پیدا نکردید، باز هم جستجو کنید. راحت ننشینید. هر گاه چیزی را که دوست دارید، پیدا کنید، بلافاصله آنرا متوجه میشوید. اینرا در پنج کلمه بگویم: "آنچه دوست دارید انجام دهید." بدنبال شغلی‌ باشید که برای شما معنا داشته باشد و احساس رضایت به زندگی‌ شما ببخشد. این نه تنها بشما سلامتی‌ و طول عمر میدهد بلکه احساس بهتری در زمان وقوع مشکلات خواهید داشت. آیا در اولین روز هفته بسرعت از رختخواب بیرون میجهید و تمام طول هفته را سرحال کار می‌کنید؟ اگر جواب "نه" است، به جستجو ادامه دهید تا شغل مناسب خودتان را پیدا کنید

چهار- میدانید که غذایی که ما می‌خوریم خودمان تولید نمی‌کنیم، لباسی که میپوشیم دیگران تولید میکنند، با زبانی سخن میگوییم که دیگران تکمیل کرده‌اند. ریاضیاتی استفاده می‌کنیم که دیگران رویش کار کرده‌اند. در واقع، ما همواره در حال برداشت و استفاده از چیزهایی هستیم که خودمان دخالتی در آنها نداشته ایم. این شگفت انگیز است که ما تشنه احساس خلاقیت چیزهایی هستیم که در تجارب و دانش بشریت استفاده شود و در راهی‌ زندگی‌ کنیم که اخلاقا مسئول باشیم. تلاش در ایجاد تفاوت و بهبود برای دنیایی بهتر می‌کنیم. دستیابی به این اهداف، زندگی‌ را پر معنا تر می‌کند و این یک پادزهر برای خستگی‌ و کسالت خواهد بود. همیشه کارهایی برای انجام دادن وجود دارند، و درباره آنچه که در حال انجام آن هستید با دیگران صحبت کنید. درمورد کارهای که انجام میدهید متعصب نباشید که دیگران هم بتوانند در مورد آن نظر دهند. از اینکه برای دیگران نمونه شوید، شرمنده نباشید و از فرصتهایی که با مشورت با دیگران بدست میاورید، استفاده کنید

پنج- در بودایسم عبارتی در مورد ذهن مبتدی (ساده گرا) وجود دارد که می‌گوید: ذهن ساده گرا فوق‌العاده است. با این نوع ذهن چیزها را آنطور که هستند می‌بینید و گام به گام و بسرعت قادر به تشخیص محیط اصلی‌ هر چیزی هستید. ذهن ساده گرا تمرین تمرکز و مراقبه در عمل است. این نوع ذهن عاری از پذیرش پیش از تفکر، پیشداوری ها، قضاوت‌ها و انتظارات است. تفکر ذهن ساده گرا مثل بینش یک کودک است، پر از کنجکاوی و شگفتی و سرزندگی

شش- فکر می‌کنیم که وقتی‌ در حال تماشای تلویزیون هستیم مغز خود را خاموش و هنگامی که در حال کار با کامپیوتر خود هستیم مغزمان را روشن می‌کنیم. تعداد زیادی مطالعات علمی‌ در طول دهها سال گذشته نشان دهنده تأیید اینست که دیدن تلویزیون تاثیر مهلکی روی روحیه و اخلاق می‌گاذرد و بیشتر بینندگان تلویزیون میدانند که این عادت فقط اتلاف وقت است، با این حال بیشتر زمان خود را جلوی این جعبه جادویی میگذرانند. بنا بر این تلویزیون خود را خاموش کنید و چند سلول از مغز خود را نجات دهید. با استفاده زیادی از کامپیوتر هم مغز خاموش میشود. بجای اینها، در تلاش ایجاد مکالمه‌ای هوشمند با کسانی‌ باشید که آنها هم هشت ساعت از وقت خود را در روز به بازی و مسابقه تلف میکنند

هفت- من تنها کسی‌ هستم که یک چهارم میلیارد دلار را در یک سال از دست داده... این شخصیت سازی است. یک اشتباه را با اشتباهی‌ دیگر نمیتوانید جبران کنید. چنین کسی‌ که موفق باشد و اشتباه نکند، وجود ندارد. اشخاص موفق مرتکب اشتباه میشوند ولی قابلیت تغییر و دگرگونی را در زندگی‌ خود دارند و بدرستی خود را تغییر میدهند. آنها از اشتباهت خود میاموزند و ناله و زاری نمیکنند. اشتباه نکردن هرگز به معنی‌ زندگی‌ کامل داشتن نیست

هشت- شمار زیادی کتاب از مشاهیر تاریخی‌ در قفسه‌های کتابخانه‌های دنیا وجود دارند. تجارت موفق فناوری من مدیون هر روز بعد از ظهر با سقراط بودن است. سقراط در کنار لئوناردو داوینچی، نیکلاس کپرنیک، چالز داروین، و آلبرت انیشتین به عنوان چراغ هدایت و الهام بخش متفکران مستقل هستند. ولی‌ سقراط اولین است. سیسرو در مورد سقراط می‌گوید: او فلسفه را ازآسمانها به درون زندگی‌ مردم خواند. بنابر این از اصل و قوانین سقراط در زندگی‌، کار، آموزش و روابط تان استفاده کنید. این برای سقراط نیست بلکه واقعاً برای آوردن زیبایی حقیقت، سلامتی‌ و نیکی‌ به زندگی‌ روزمره شما است

نه- ما در این هستی‌ وظیفه‌ای داریم در غیر اینصورت به چه دلیل دیگری وجود داریم؟ آیا میدانید که شما کارهای بزرگی‌ در زندگی‌ برای انجام دادن دارید؟ و آیا میدانید که اگر بدنبال انجام وظایف بزرگ خود نباشید، خود را تلف کردید؟ همه ما برای دادن هدیه‌ای به زندگی‌ به این جهان آمده‌ایم. هدیه‌ای که تمامی‌ خواسته ها، علایق، احساسات، کنجکاوی‌های ما را شامل میشود. این هدیه در واقع هدف ماست و شما برای تصمیم به هدف خود نیاز به اجازه کسی‌ ندارید. هیچ کس، نه رییس، معلم، والدین، روحانی و یا مقامات دیگر نمی‌تواند برای شما این هدف را معین کند. فقط همان هدف فردی خود را بیابید

ده- زمان محدود است، بنابر این زندگی‌ کس دیگری را در خود تلف نکنید، درگیر اصل و قوانینی که نتیجه تفکر دیگران است، نشوید. اجازه ندهید که نظرات دیگران صدای درونی شما را خاموش کند. و مهمترین این که شجاعت اینرا داشته باشید که بدنبال قلب و احساسات و کشف حقیقت خود بروید. اینها به نوعی میدانند که شما واقعاً چه می‌خواهید بشوید. هیچ چیز دیگر در زندگی‌ مهم نیست

آیا خسته نشدید از اینکه به دنبال رویاهای دیگران هستید؟ بدون شک، این زندگی‌ شما است و حق دارید که هرگونه که خود می‌خواهید آنرا صرف کنید بدون اینکه سدی از طرف دیگران مانع شما شود. به خودتان فرصت پرورش کیفیت‌های خلاق خود را، بدون ترس و فشار، بدهید. آن طور زندگی‌ کنید که خود انتخاب کرده‌اید و رئیس خود باشید. هر درسی‌ در زندگی‌ در ابتدا میتواند مشکل باشد، اما اگر روش خود را در هر درس ساده کنید و یکی‌ یکی‌ آنها را انجام دهید، متوجه بهبودی فوری در عملکرد زندگی‌ خود میشوید، بنابر این پیش روید و آنها را امتحان کنید

مترجم: فرشاد سجادی

منبع

Tuesday, August 02, 2011

اطلاعیه دفتر روابط عمومی انجمن متفکران و محققان

با سلام

در پی انتشار خبر دستگیری استاد ایلیا (رهبر جمعیت اِل یاسین و مسوول انجمن متفکران و محققان ایران ) خانم دکتر کی نژاد، سخنگوی جمعیت در انگلستان درباره ی صحَت این خبراعلام کرد که خبر درست است و استاد ایلیا به همراه تعدادی از اعضای انجمن متفکران و محققان ایران دستگیر شده اند اما ساعاتی بعد از بازداشت کلیه ی دستگیرشدگان آزاد شده اند.

همچنین بعضی از شاگردان استاد هم که پنج شنبه 30/4/90 در تهران دستگیر شده بودند در روز شنبه 1/5/90 از بازداشتگاه آزاد شده اند بنابراین درحال حاضر هیچ یک از اعضای انجمن متفکران و محققان ایران در زندان یا بازداشت به سر نمی برند.

لازم به ذکر است که خبرفوق توسط افراد زیرنیز تایید شد. خانم میترا صالح زاده (سردبیر نشریه علوم باطنی وازاعضای انجمن)- خانم سارا یوسف پور(سردبیر نشریه ی اخبار و افکار و از اعضای انجمن) – خانم مهندس شیرین زندی (سردبیر نشریه ی هنرهای زیستن واز اعضای انجمن)- آقای مهندس محمد اصغری نیا (مدیر مسوول نشریه حرکت دهندگان و از اعضای انجمن)- همچنین آقای مهندس حمید همتی، مهندس حسن سلطانعلی، مهندس آرین پناه پور ومهندس شهروز جمیلی (از مدرسان انجمن)

قابل توضیح است که دستگیری استاد ایلیا به همراه تعدادی از اعضای انجمن متفکران و محققان ایران (در جنگل نور) همزمان با دستگیری روز پنج شنبه نبوده و قبل از آن رخ داده است.

2/5/1390 روابط عمومی انجمن متفکران ومحققان


نکته 193 : آنچه انتخاب کردید، انتخاب خودتان نیست

بسیاری از خوانندگان در مورد انتخاب مطالب من (نویسنده) هنوز سر در گم هستند. بیشتر انتقادت شامل موارد زیر است

یک- مسائل ذهنی‌ پایه و اساس مشکلات بدنی هستند. ولی‌ اگر ذهن از مغز جدا باشد (در هر سطحی) بنابرین انتخاب, تمایلی آزادانه است.

دو- قبول اینکه مسائل ذهنی‌ مانند: انتخاب ها، تلاش ها، اهداف، استدلالات و غیره باعث اقدامات خاص میشوند. اما چنین حالات ذهنی‌‌ای مستلزم اراده آزاد برای موجودیت خود هستند، که خود این تناقص مطالب گذشته است. یا ما آزادانه تفکر و رفتار می‌کنیم یا اینکه چنین چیزهایی به عنوان انتخاب، تلاش، هدف، استدلال و غیره وجود ندارند

سه- اگر حتی افکار و اعمال محصول ناخوداگاه ما باشند، هنوز هم افکار و اعمال ما هستند، هر چیز که مغز ما انتخاب کند، آگاهانه یا ناآگاهانه، چیزی است که ما آنرا انتخاب کرده ایم که انجام دهیم. این یک واقعیت است که آگاه بودن ذهن باعث اقدامات و انجام دادن‌ها میشود و نفی انتخاب آزادانه نیست

این انتقادت ابزار سردرگمی در مورد فرضیه اول من است. اولی‌ که بسادگی اشتباه است واین یک استدلال کاذب است که انتخاب آزادانه مستلزم فلسفه مادی گرایانه نیست. شکی نیست که رویداد‌های ذهنی‌ محصول حوادث پیرامون ما هستند. اما حتی اگر بخشی از ذهن انسان روحانی باشد، هیچ چیزی در مورد استدلال من تغییر نمیکند. عملیات ناخوداگاه روح، آزادی بیشتری از فیزیولوژی ناخوداگاه مغز به شما اعطا نمی‌کند. اگر شما در مورد حرکت بعدی روح خود نمیدانید یا اینکه چرا لحظه‌ای قبل اینگونه رفتار کردید، بخاطر اینست که کنترلی روی روح خود نداریم. این یک واقعیت محض است که در تمام مواردی که یک فرد آرزوی احساس یا رفتاری متفاوت می‌کند، نسبت به آنچه کرده: فکر کنید به اینکه میلیونها متدین خوب دیگر که احتمالا روحاً همجنس گرا یا دارای تمایلات جنسی‌ و یا مستعد چاقی مفرط هستند، از نماز و دعا خسته شده‌اند، با این حال، انتخاب آزادانه‌ای مشهود نیست، وقتی‌ که یک فرد، با نگاه به گذشته خود نسبت به آنچه آرزوی انجامش را داشته دقیقا انجام داده باشد. این نیروی اعجاز آور روحی است که بشما اجازه خوردن یک کیک گیلاس برای صبحانه را نمیدهد که در رژیم غذایی خود باقی‌ بمانید

انتقاد دوم هم بی‌اساس است. بلی، انتخاب ها، تلاشها، اهداف، استدلالات، و سایر فرایند‌های ذهنی‌ بر رفتار ما تاثیر گذارند. اما آنها خود قسمتی‌ از جریاناتی هستند که باعث آگاهی‌ میشوند که به افزایش بیداری (هوشیاری) می انجامد و ما نفوذی روی کنترل نهایی‌ آن نداریم. انتخاب‌های من مهم هستند، اما آنچه من انتخاب می‌کنم، انتخاب من نیست و حتی اگر به نظر برسد که انتخاب من هست. برای مثال: اگر بر سر دو راهی برای انتخاب دو گزینه قرار گیریم حقی‌ برای انتخاب راه سوم یا بیشتر نداریم، پس آنچه انتخاب می‌کنم آن چیزی نیست که می‌خواهم انتخاب کنم. نکته پسرفت در اینجاست که انتهای هر دو راه تاریکی‌ است. از نظر ذهنی‌، هر دو راه برای من مرموز و گنگ هستند

شوپنهاور می‌گوید: انسان میتواند آنچه می‌خواهد انجام دهد ولی‌ قادر به اختیار آنچه اراده می‌کند، نیست. انشتین (در تایید نظر شوپنهاور) به این نکته اشاره می‌کند : راستش، من نمی‌فهمم وقتی‌ که مردم در مورد انتخاب آزادانه انسان صحبت میکنند، که مثلا من بین یکی‌ از این دو راه باید انتخاب کنم، چه ربطی‌ به آزادی دارد؟ من که اصلا درک نمیکنم. من احساس می‌کنم که می‌خواهم پیپم (چپق) را روشن کنم، ولی‌ این به آزادی من چه ربطی‌ دارد؟ چه علاقه‌ای پشت عمل روشن کردن پیپ است؟ یک علاقه دیگر؟

اما بسیاری از مردم این مشکل پسرفت را ناچیز و کاذب میشمارند. برای آنها آزادی انتخاب و اراده مترادف با این ایده است که: با توجه به هر فکر یا اقدام خاص، واکنش هر کس متفاوت است. ولی‌ می‌توان گفت که من می‌توانستم کاری غیر از آنچه که در ذهنم بود، انجام دهم، تا آزادی عمل خویش را نشان دهم. این فکر درست مثل نوشته روی سنگ قبر، متعلق به زمان گذشته است. آنچه که ما در آینده میخواهیم انجام دهیم و چرا، در نهایت، برایم ناشناخته باقی‌ میماند. برای اعلام "آزادی" می‌توان اینگونه گفت: من نمیدانم که چرا اینکار را کردم ولی‌ چیزی بود که دوست داشتم انجام دهم و برایم مهم نیست که چرا انجام دادم

و این دقیقا نشاندهنده این است که آخرین انتقاد هم فرار از مشکل است. گفتن اینکه "مغز من" تصمیم گرفته که این فکر و عمل را به این روش خاص انجام دهد، آگاهانه یا ناآگاهانه، شامل آزادی من نیز هست، و این چشم پوشی دقیقا به این دلیل است که مردم در درجه اول معتقد به آزادی انتخاب هستند: احساس واسطه آگاهانه. مردم احساس میکنند که نویسنده افکار و اعمال خویشند، و این تنها دلیل اینست که چرا در ارتباط با مشکل انتخاب و اراده آزادانه، بحث کردن ارزش دارد

هر یک از ما دارای اندام‌هایی‌ که به مغز مربوط میشوند ، هستیم که باعث تصمیم‌گیری ناخوداگاه میشود ولی مسئول این تصمیم‌گیری ناخوداگاه نیستیم. آیا شما در حال حاضر می‌خواهید که سلول‌های قرمز خون تولید کنید؟ یا در حال حاضر می‌خواهید که آنزیم‌های گوارشی ترشح کنید؟ البته که این بدن شماست ولی‌ همین بدن اگر تصمیم به کاری دیگر بگیرد، غیر از آنچه به علل خودکار انجام میشود، آنگاه شما قربانی این تغییرات خواهید شد. گفته میشود که من "مسئول" تمامی‌ اتفاقات درون خودم هستم، چرا که این "منم" که ادعای مسئولیت حمل ارتباط احساسات و اخلاق را دارم و این انتخاب آزادانه را یک مشکل همیشگی‌ برای فلسفه می‌سازد.

همانگونه که من استدلال کردم، در هر صورت، مساله ساده‌ای نیست که انتخاب آزادانه یک معنای بیرونی و درونی ندارد (یعنی‌ زمانی‌ که فکر و اعمال ما بوسیله شخص سوم مشاهده میشود) ولی‌ این کاملا امکان پذیر است که از طریق درونگرایی توجه شود. در واقع، در حاضر مشغول انجام بررسی و تحقیق روی این انتخاب و اراده آزادانه هستم و میبنید که در ادامه این مطلب هر چه دوست دارم مینویسم. هر چه بنویسم البته که انتخاب و نوشته من است. هیچکس مرا مجبور نمیکند و هیچکس هم لغات خاصی‌ را به من دیکته نمیکند. اگر بخواهم می‌تونم دستور زبان را هم مراعات نکنم. و اگر بخواهم یک خرگوش در جمله بگذارم، آزاد هستم که اینکار را بکنم

ولی‌ توجه به جریان آگاهی‌ من نشان اینست که این مفهوم آزادانه از دسترس خارج است. خرگوش از کجا آمد؟ چرا فیل را در جمله قبل بکار نبرد‌م؟ نمیدانم. آیا آزاد بودم که کار دیگری انجام دهم؟ این سوالات عجیب و غریب و بیمعنا هستند. چگونه می‌تونم ادعا کنم که کاری غیر از آنچه کردم می‌توانستم انجام بدهم، در حالی‌ که علل اینکار برای من روشن نیست؟ بله، حتی حالا هم آزادم که خرگوش یا فیل را جای هم بگذارم، ولی‌ اگر اینکار را انجام دهم، چه توضیحی برای آن دارم؟ غیر ممکن است که علل هریک از این انتخاب‌ها را بدانم

در انتها، این مطلب چه چیزی را به همراه میاورد؟ به هر حال این مقاله باید بپایان برسد و حالا می‌خواهم ناهار بخورم. آیا آزادم که در مقابل این احساس گرسنگی مقاومت کنم؟ خوب، البته که هیچ کس بزور اسلحه مرا وادار به خوردن ناهار در این لحظه نمیکند، ولی‌ گرسنه هستم و می‌خوام که بخورم. آیا حالا میتوانم کمی‌ بیشتر در مقابل گرسنگی مقاومت کنم؟ بله البته و حتی برای لحظات خیلی بیشتر. اما نمی‌فهمم که چرا تلاش برای اینکار می‌کنم و نه کاری دیگر؟ چرا تلاشهای من دقیقا زمانی‌ که می‌خواهم قطع میشوند؟ در هر حال زمان رفتن فرا رسیده و من گرسنه هستم. بنظر می‌رسد که حق مطلب را بیان کردم. در واقع، چیز دیگری در این زمینه به ذهنم نمیرسد. کجای این آزادیست؟

تالیف : سام هریس

ترجمه : فرشاد سجادی

منبع

http://www.samharris.org/blog/item/you-do-not-choose-what-you-choose/