به ياد سيصد و شصت روز مظلومانه زندانی شدن استاد ايليا

Saturday, May 29, 2010

نکته 74 - المان هاي استدلال : استنتاج و فرضيات


براي توانمندي در تفکر انتقادي، لازم است که بتوانيد اجزاي گوناگون يک استدلال را از يکديگر تفکيک کرده، آن را آناليز نموده و هر قسمت را ارزيابي و در نهايت رد يا قبول آن را اثبات کنيد. اجزاي استدلال عبارتند از: قصد، پرسش، اطلاعات، استنتاج، فرضيات، زاويه نگاه، مفاهيم و دلالت ها. براي راهبرد تفکر، ما نياز داريم که قصد و پرسش هايمان را به صورت شفاف بيان کنيم. ما نياز به استفاده از اطلاعات در تفکرمان را داريم. ما بايد بر اساس فرضيات صحيح، به استنتاج هاي منطقي برسيم. ما بايد زاويه نگاهمان به مسائل را به روشني بفهميم و زاويه نگاه ديگران در مسايل را نيز به خوبي در نظر بگيريم. ما بايد از مفاهيم به صورت توام استفاده کرده و متوجه باشيم که تصميم هايي که مي گيريم دلالت برچه چيزي دارد

در اين مقاله ما به استنتاج و فرضيات مي پردازيم. تشخيص استنتاج از فرضيات يکي از مهارت هاي مهم در تفکر است. بين اين دو عنصر عوامل گمراه کننده اي وجود دارد. اجازه دهيد موضوع را با تعريف اين دو شروع کنيم

استنتاج : استنتاج يک عمل ذهني است که بر اساس درستي يک موضوع، درستي موضوعي ديگر را نتيجه مي گيرد. مثلاً اگر لاتي با قمه اي در دست و صورتي برافروخته به سمت شما بيايد، شما استنتاج مي کنيد که قصد حمله به شما را دارد و از اين رو در صدد دفاع از خود بر مي آييد. استدلال مي تواند صحيح يا ناصحيح، منطقي يا غيرمنطقي و موجه يا غير موجه باشد

فرضيات : فرضيه آن چيزي است که به عنوان درست از پيش مي پذيريم. معمولاً اين چيزي است که قبلاً آموخته ايم و در مورد آن پرسشي نداريم. فرضيات بخشي از نظام عقيدتي ماست. ما فرض مي کنيم که عقايد ما درست است و بر اساس آن جهان پيرامون خود را تفسير مي کنيم. اگر معتقد باشيم که در زمستان به تنهايي کوهنوردي کردن در مناطق خلوت، کار خطرناکي است، استنتاج ما اين خواهد بود که انجام اين کار عواقب خطرناکي خواهد داشت. اگر عقايد ما درست نباشد، فرضيات ما نيز درست نخواهد بود. عقايد و فرضيات، تنها مي تواند موجه يا غير موجه باشد؛ بسته به اينکه براي آن دليل خوبي داريم يا نه. به اين مثال توجه کنيد: "صداي خراشيدن شدن ناخن بر در را شنيدم از اين رو بلند شدم تا به گربه اجازه بدهم بيايد تو" . اين استنتاج بر اين اساس بود که تنها گربه چنين صدايي را ايجاد مي کند و آن هم در زماني که بخواهد وارد شود.

انسان به صورت معمول، عقايدش را به جاي فرضيات در نظر مي گيرد و بر اساس همين فرضيات هم استنتاج مي کند. بايد نسبت به مکاني که در آن هستيم، کاري که بدان مشغوليم و آنچه که جاري است، حساس بود. استنتاج ها و فرضيات در تمام زندگي ما سرايت کرده است زيرا بدون آنها نمي توانيم عمل کنيم. قضاوت ها، تفسيرها و نتيجه گيريهاي ما براساس عقايد ماست

وقتي انسان در موقعيتي قرار مي گيرد او براي آن موقعيت معني اي مي سازد. انسان به صورت طبيعي براي عمل و فهميدن نياز دارد که استنتاج کند. وقتي ابر سياه را مي بيند مي گويد باران خواهد باريد. وقتي صداي بسته شدن را مي شنود مي گويد کسي وارد شد. وقتي اخم کسي را درهم مي بيند، مي گويد ناراحت است. اگر دوستي دير به قرار برسد مي گويم او بدقول است. وقتي فرد قدبلندي را مي بينيم مي گويم بايد بسکتباليست خوبي باشد. با خواندن بخشي از کتاب در مورد کل کتاب نظر مي دهيم. برخي از اين استنتاج ها موجه هستند و برخي هم نه

استنتاج هاي ما ناشي از زاويه نگاه و پيش فرض هاي ماست. بنابراين اگر داراي ذهن بازي باشيم و بتوانيم موضوعات را از زواياي گوناگوني ببينيم به استنتاج هايبهتري مي رسيم. از همين جاست که افراد گوناگون نسبت به يک موضوع واحد داري استنتاج هاي گوناگوني هستند زيرا زاويه نگاه آنها نسبت به موضوع متفاوت است. آنها داده ها را به صورت هاي گوناگوني مي بينند. مثلاً اگر دو نفر کسي را ببينند که در کنار خيابان افتاده، اولي ممکن است بگويد که مست است و دومي ممکن است بگويد که به کمک نياز دارد. اين دو استنتاج بر اساس فرضياتي است که اين دو نفر از وضعيت مرد خوابيده دارند. همچنين استنتاج ها به زاويه نگاه آنها نيز بر مي گردد. زاويه نگاه اولي ممکن است اين باشد که انسان ها بايد نسبت به عملکرد خود مسئول بوده و از خودشان مراقبت کنند. زاويه نگاه دومي ممکن است اين باشد که مشکلاتي که براي انسان رخ مي دهد خارج از کنترل اوست.

متفکران انتقادي به استنتاج هايي که مي کنند توجه دارند همچنين به فرضياتي که استنتاج ها بر آن اساس است و زاويه نگاهي که به مسايل دارند. براي کسب اين مهارت، فکرآموزان بايد به استنتاج هايي که مي کنند توجه کرده و فرضياتي که منجر به اين استنتاج ها شده را پيدا کنند

در اينجا بايد گفت که بايد از بين معاني گوناگون دست به انتخاب زد. به عنوان مثال : آيا من استراحت مي کنم يا وقتم را تلف مي کنم؟ آيا من به دنبال گرفتن پاسخ بهتر هستم يا ستيزه جويي مي کنم؟ آيا من در يک گفتگو شرکت مي کنم يا آن را به سمت نتيجه مورد نظر خودم سوق مي دهم؟ آيا ديگران به من مي خندند يا با من مي خندند؟ آيا من از دوستانم کمک مي گيرم يا از آنها سو استفاده مي کنم؟

ما دائماً اعمالمان را تفسير مي کنيم و به آنها معني مي دهيم. ما دائماً بر اساس فرضيات و عقايدمان دست به استنتاج مي زنيم. همچنين ما دائماً از خودمان، شغلمان، همکارانمان، شاگردانمان، فرزندانمان و به طور کلي در مورد جهان ، فرضياتي را درست مي کنيم. ما چيزهايي را به عنوان درست مي پذيريم چون نمي توانيم در مورد هرچيزي دست به پرسش و تحقيق بزنيم. البته برخي از اين چيزهايي که به عنوان درست پذيرفته ايم در واقع درست نيست. به عنوان مثال، گاهي براي خريد به فروشگاه مي رويم با فرض اينکه پول به همراه داريم اما وقتي مي رسيم متوجه مي شويم که پولمان را در خانه جا گذاشته ايم. و به همين ترتيب بسياري از فرضياتي که داريم در واقع درست نيست. (به اصطلاح، چي فکر مي کردم و چي شد). اين فرضيات بر اساس درک از مفاهيم پايه و اصول حاصل مي شود.

از اين رو بايد دائم فرضيات و گاهي نيز عقايد خود را مورد سوال قرار دهيم و نسبت به درستي آنها شک داشته باشيم.


منبع

http://www.criticalthinking.org/articles/ct-distinguishing-inferencs.cfm

No comments: